باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jul 13, 2005

دو ترجمه از سه شعر
    ویسواوا شیمبورسکا

    ۱

    سنگ قبر

    اینجا زنی صاحب چند شعر آرمیده
    ویرگول گذاری یکی از کارهایش بوده
    حالا جسد در خاک، آرامش ابدی یافته
    ولی چقدر تنها، با کلام کلنجاررفته
    جغدی، تصنیفی، همین‌ها فقط به جا مانده
    مخ الکترونیکی را بیرون بیاور، رهگذر
    و با اینکه او ستاره‌ای نبود
    لحظه‌ای به سرنوشت شیمبورسکا فکر کن.


    Gravsten


    Här vilar en upphovskvinna till ett antal dikter
    Att kommatera var en av hennes plikter
    Evig vila har nu liket fått i jorden
    Fastän det knåpat så ensamt med orden
    En uggla, en ramsa, är allt efter döden.
    Vandrare, ta fram elektroniska hjärnan,
    Och fast hon inte var någon stjärna,
    Begrunda en stund Szymborskas öde



از:شعرهای ویسواوا شیمبورسکا

    سنگ قبر


    اینجا نویسنده ای خوابیده، عتیقه مثل ویر گول
    که صاحب چند شعر است.
    خاک، بزگوارانه استراحتی ابدی به او داده
    با اینکه جنازه عضو هیچ یک از گروه های ادبی نبوده
    اما چیز بهتری جز این مَتَل کودکانه، گیاهِ بابا آدم و جغد
    روی قبر دیده نمی شود.
    رهگذر! از ساکَت مغزِ الکترونیکی را بیرون بیاور
    و یک لحظه به سرنوشتِ شیمبورسکا، فکر کن


از: آدم ها روی پل
ترجمه مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد


    ۲
    بسوی* Ark



    باران یکریز می‌بارد
    سوار شوید، چرا که راه دیگری ندارید:
    شعرهایی برای صدایی تنها
    شورهای شخصی
    استعداد‌های به درد نخور
    کنجکاوی‌های زیادی
    غم و اندوه‌های کوچک
    شوق رویت اشیاء از شش سو.

    آب رودخانه‌ها بالا می‌آید ، بر کناره‌ها طغیان می‌کند
    سوار شوید: سایه‌روشن‌ها و ته‌رنگ‌ها
    هوس‌ها، زیورها، ریزه‌کاری‌ها
    ای استثناء ساده‌ لوح
    ای نشانه‌ی فراموش شده
    بی‌شمار درخشندگی خاکستری‌ها
    بازی بخاطر بازی
    اشک‌های خنده‌ها.

    تا چشم کار می‌کند آب‌ها و افق در مه
    سوار شوید: نقشه‌های آینده ای دور
    شادی ِ تفاوت‌ها
    ستایش آن‌ها که بهترنند،
    انتخابی که محدود به این و آن نیست
    ای وسواس کهن
    ای وقت تامل
    و اعتقاد به اینکه این‌ها همه
    روزی به درد می‌خورد.
    به خاطراین کودکان
    که ما خود هنوز آنهاییم
    قصه ها آخرش خوش است
    اینجا هم سرانجام دیگری جز این ندارد
    باران بند می آید،
    موج آرام می شود،
    در آسمان روشن
    ابرها پراکنده می شوند
    و جمع می شوند دوباره
    مثل ابرهای منتظر برفراز انسان ها:
    خونسرد و بزرگ منش
    هم شکل با
    جزیره های خوشبختی،
    بره،
    گل کلم
    و کهنه های بچه
    که در آفتاب خشک شده اند.


      *کشتی نوح ، ورق کاغذ
      بر گرفته از: شعرهای ویسواوا شیمبورسکا
      (۲۰۰۲-۱۹۴۵)
      ترجمه خلیل پاک نیا



        سوار کشتی نوح شوید

        بارانی طولانی درگرفت
        سوار شوید، چرا که جایی ندارید بروید :
        ای شعرهای تک صدا
        هیجان های خصوصی
        استعداد‌های بی مصرف
        کنجکاوی های اضافی
        وتو ای میل دیدن اشیاء از شش جهت.

        آب رودخانه‌ها بالا می‌آیدوطغیان می‌کند
        سوار شوید: نور پردازی ها و ته‌رنگ‌ها
        عشوه ها، تزیینات،جزئیات
        استثناء های احمقانه
        نشانه‌ های ازیاد رفته
        انواع بی شمار رنگ خاکستری
        بازی برای بازی
        و اشک‌ خنده

        تا چشم کار می‌کند آب‌ها و افق در مه
        سوار شوید:برنامه های برای آینده ای دور
        شادی های زاده ازِ تفاوت‌ها
        ستایش از بهترین ها،
        انتخابی که محدود به یکی از دوچیز نیست
        عذاب وجدانی کهنه شده
        زمانی برای اندیشیدن
        وایمان به اینکه همه ی اینها
        یکروز به درد خواهد خورد

        به خاطرکودکانی
        که هنوز خودمان هستیم
        پایان افسانه ها خوش است
        اینجا نیز پایان دیگری، نمی تواند داشته باشد
        باران بند می آید،
        موج ها آرام می گیرندد،
        در آسمان روشن
        ابرهاکنار می روند
        و باز هم
        مثل ابرهایی خواهند بود که برازنده ی آدم هایند :
        باشکوه و مضحک
        در شباهت ِ خود به جزیره های خوشبخت،
        بره ها
        گل کلم ها
        و کهنه های بچه
        که در آفتاب خشک می شود.



        ۳
        بعضی ها شعر دوست دارند

        بعضی‌ها-
        يعنى نه همه.
        نه حتی خیلی‌ها، فقط چند تایی .
        اگر مدرسه‌ها را به شمار نياورى كه مجبورند،
        و خود شاعرها را هم
        به چیزی می‌رسی مثل دو در هزار .

        دوست دارند-
        اما سوپ ماکارونی را هم دوست دارند
        تعریف وتمجید و رنگ آبی را دوست دارند
        روسرى قديمى‏ا ش را دوست دارد
        راه و روش خودش را دوست دارد
        نوازش سگ‌ها را دوست دارد

        شعر را -
        اما شعر چيست؟
        پاسخ‌های نیم‌بند بسیاری
        به این پرسش داده شده است.
        اما من نمی دانم و نمی دانم،
        و دو دستى مى‏چسبم به همین ندانستن.
        همچون حلقه‏اى نجات‏بخش



      از مجموعه شعر « پایان و آغاز» چاپ ۱۹۹۳
      ترجمه خلیل پاک نیا


        بعضی ها شعر دوست دارند


        بعضی ها
        یعنی نه همه
        حتی نه اکثریتِ همه، بلکه اقلیت
        اگر مدرسه ها را به حساب نیاوری
        که در آنجا شعر اجباری است
        و خود شاعران را
        شاید از میان هزار نفر، دو نفر پیدا شود
        دوست دارند
        اما آش رشته را هم دوست داریم
        تعارف ها و رنگ آبی را دوست داریم
        شال گردن کهنه را هم دوست داریم
        دوست داریم حق با ما باشد
        نوازش کردن سگ ها را دوست داریم
        شعر را
        اما این شعر چیست
        پاسخ های تردیدآمیزی که داده شده
        یکی دو تا نیست
        اما من نمی دانم و نمی دانم، و می چسبم به همین
        مثل حفاظ پله ها.




      از: آدم ها روی پل
      ترجمه مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد





    :

    بایگانی

    :


    پرشین بلاگرز