باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


May 25, 2008

    طوفان خنده‌ها

    مضحکه‌ی غم‌انگیزی روی صحنه است که انگار پایانی ندارد. مهم هم نیست کجا نشسته‌ای و از چه زاویه‌ای نگاه می‌کنی. آدم‌ها اغلب وقتی در موقعیت ناجوری قرار می‌گیرند برای ما خنده‌دار می‌شوند ولی خودشان چه حالی دارند؟ تراژیک، شاید. آدم یاد چاپلین می‌افتد وقتی با سر و وضع یک جنتلمن وارد بانک می‌شود با وقار تمام به طرف گنجه‌ای می‌رود که ظاهرا پول و اسناد بهادار در آن نگهداری می‌شود. آن را باز می‌کند، جارو و سطل آب را برمی‌دارد، پیش‌بندش را می بندد و به نظافت می‌پردازد. نمی‌دانم حال و روز نویسنده‌ای که گنجه‌ی دیگران را باز می‌کند چقدر غم‌انگیز است اما مضحک، شاید.

    یا دوباره چاپلین را در لباس راننده‌ی آتش‌نشانی ببینید وقتی دیوانه‌وار در خیابان‌های کم عرض می‌راند تا دختر زیبایی را از میان آتش نجات دهد. با هر ویراژی یا سر هر پیچی، تکه‌ای از ماشین‌اش یا خودش کنده می‌شود فقط دو چرخ و یک فرمان به جا مانده، اما هم‌چنان تلاش می‌کند. حال و روز نویسنده‌‌هایی که ترجمه‌های سالینجر و براتیگان و چی و چی یا دست‌نوشته‌های خود را زیربغل می‌زنند، و در راهروهای تنگ و تاریک مرشدها می‌‌چرخند . مضحک؟ نه، غم‌‌انگیز، شاید.

    آدم‌های چخوف هم اغلب در همین وضعیت‌های ناجور گیر می‌کنند. چه در نمایش‌نامه‌ها چه داستان‌های کوتاه.
    ناتوان از رسیدن به آرزوهایی که دارند، در فضای تیره وتار زندگی شهرستانی رویاها را ذره ذره مصرف می‌کنند. بونژو مادام بونژمسیو، وردِ زبان "سه خواهر" اهل فرهنگ و هنر است که در آروزی دیدن مسکو چه شب‌هایی برگزار نمی‌کنند، در کجا؟ در روستای محل. سخنران مهمان هم دعوت کرده‌اند، چه کسانی؟ افسران پادگان مستقر در روستا. یا در "ایوانف" پس از وراجی‌های رایج یکی به این نتیجه می‌رسد که: دانشمندان از اول آفرینش تا کنون پژوهش‌های مفصلی کرده‌اند اما هیچ کدام ترکیبی بهتر از خیارشور کشف نکرده‌اند. یا در"باغ آلبالو" یکی حاضر است سر این حرف بمیرد که: هیچ آلبالو خشکه‌ای،آلبالو خشکه‌های قدیمی نمی‌شود بحث سر این که پیاز بهتر است یا آبگوشت به جاهای باریک می‌کشد. می‌نشینند روبروی هم، حرف می‌زنند اما نمی‌شنوند. گوش‌ها جای دیگر است. آخرسر هم روزمره‌گی است و ملال‌های تکراری. مثل دردل ایوانف با خدمتکاری که گوش‌اش کمی سنگین است.
    خدمتکار:" ببخشید، چی گفتید، نمی‌شنوم"
    ایوانف: " اگر می‌شنیدی که با تو درددل نمی‌‌کردم."


    در مضرات دخانیات
    آنتوان چخوف
    مترجم: سروژ استپانیان


    خانم‌های محترم و به شکلی، آقایان محترم
    به خانم من پیشنهاده شده بود که من در این‌جا به نفع انجمن خیریه، کنفرانس ساده و عامه‌فهمی بدهم. خوب، کنفرانس باید داد؟ بسیار خوب، می‌دهم، برای من اصلا فرق نمی‌‌کند. البته بنده استاد نیستم و هیچ عنوان دانشگاهی هم ندارم مع‌ذلک سی سال تمام است که بدون کوچکترین وقفه و حتی می‌شود گفت بی‌توجه به سلامت خودم و غیره و غیره، روی موضوع‌های کاملا علمی مطالعه می‌کنم، و می‌اندیشم و تصورش را بفرمایید، حتی گاهی اوقات می‌نویسم، مقاله‌های علمی می‌نویسم، یعنی نه آنکه مقاله‌های علمی بل‌که با عرض معذرت از لحن ِ بیانم، شبه‌علمی می‌نویسم. همین چندی پیش مقاله‌ی خیلی مفصلی نوشته بودم تحت عنوان" در مضار پاره‌ای از حشرات" دخترهایم از این مقاله، به خصوص از قسمتی که به ساس مربوط می‌شد، خیلی خوش‌شان آمد اما من دوباره که آن را خواندم پاره پاره‌اش کردم. آخر این کارها چه فایده دارد؟ آدم هرچه هم که بنویسد باز ناچار است دست به دامن گرد حشره‌کش شود. ما حتی پیانوی خانه‌مان هم ساس دارد...، باری موضوعی که برای سخنرانی امروز انتخاب کرده‌ام، موضوعی‌ست در باره‌ی به اصطلاح ضرری که از استمال دخانیات متوجه بشر می‌شود. البته بنده خودم سیگاری هستم اما از آن‌جایی که همسرم دستور داده است که امروز در باره‌ی مضار توتون کنفرانس بدهم، حرف روی حرف‌اش نمی‌آورم


    متن کامل در «باغ داستان»





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز