![]() |
![]() |
![]() |
Jul 21, 2008
گیسِ دخترِ سید جواد را بکشم ![]() نگاهی به یک ترجمه تازهترین مجموعه شعر کریستینا لونگ شاعر و نمایشنامهنویس سوئدی در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. بعد از انتشار هم به روال معمول، یادداشتهای بسیاری در معرفی این مجموعه، در روزنامهها و فصلنامههای ادبی سوئد به چاپ رسید. کتابی است در ۶۷ صفحه شامل ۵۰ شعر. در آوریل ۲۰۰۸، ترجمهای از این کتاب به نام«خداحافظ، خوش باشی» توسط انتشارات آزاد منتشر شد. این مجموعه شعر را خانم رباب محب ترجمه کرده است. کتابی است در ۷۹ صفحه، ۷ صفحه سخن و توضیح مترجم و بقیه ترجمهی شعرها. نگاهی میکنم به این ترجمهها با این فرض که در ترجمهی هر متنی نخست باید معنای درست واژهها، عبارات و جملهها را بفهمیم. ۱
- «tar det vackert» عبارتی است به معنای با خونسردی، با احتیاط عمل کردن. - «viltstängslet=حصار»، اسم و صفت نیست. جمع هم نیست. تحتاللفظیاش هم نردهی وحوش است. - «Mol allena=کاملا تنها» است نه «Mot allena»، تا بشود روبروی تنهایی. - «Snickrar=نجاری کردن»، در این(ترانه) رازی نجاری میکند، یعنی سروهم کردن، ساختن(مجازی). - «natthärbärge=سرپناه شب» است نه شبگرد. انگار زمزمهها پناهگاه بشوند. میدان هم نیست. - «Skriftlärd= کاتب»، تحتاللفظیاش هم خبره در خواندن متون قدیم است نه متن خودجوش. - نخوابیده، انگار دارد خواب میبیند. - «Skattkammare=خزانه، گنج»، مضاف و مضافالیه نیست. آب هم دور جزیره بالا میآید. اگر دقت کنیم و معنای درست واژهها را بنویسیم- حتی اگر تفاوتهای فرهنگی، زبانی و تجربی نهفته در شعر را ندانیم- خود شعر راهنمای ما میشود. آرام پشت حصار تنها. تنهای تنها نیاز جنسیام(ترانهای)زمزمه میکند رازی میسازد سرپناه شب وسط دهکده (آنجا)همچون کاتبی زیر پیراهنم رویا میبیند و آب بالا میآید دور جزیرهی گنجینهام. ۲
- «välsignar=دعای خیرکردن»، اینجا معنی مجازی دارد، شادشدن از، ستایش شدن. - «till brädden= لبالب» است. تا حواشی تحتاللفظی است. - جعبههاست، نه جعبه. - اسب آبی نمیتازد، فعل هم خرامیدن است. - چهارچوب مراجع هم تحتاللفظی است. - قفل انداخته چیزی بیشتر از بیدقتی است. گاه گاهی ستایش میشوم با غرش مردانی که سرشار از مناند جعبههای ابزار باز میشوند. اسبهایآبی میخرامند میان تجربههای مشترک آبفشان باز است در لبخند شب تابستانی. ۳
خانم محب بیش از دو دهه است در سوئد زندگی میکند و حتما چند بار رئیس مجلس و سخنگوی دولت را در تلویزیون دیده است. بیدقتی است این دو را باهم اشتباه بگیرد. او که در مقدمه ۱۴ سطر مینویسد تا بگوید نام مجلس سوئد روسنباد است. - روسنباد کنار رود است نه دریاچه. - «Hans Excellencs» لقب است. اسم و ضمیر نیست تا بشود عالیجنابش. - فعل جمله هم معلوم است. عالیجناب خودش مینشیند کسی او را جای نمیدهد. - قایقاش همراه دارد نه یدکی. سطر دوم شعر هم جاافتاده است. رئیس مجلس من هم فرسودهام. خانم و آقای رئیس مجلس، میخواهم مرا در روسنباد به آب بیندازید و عالیجناب در قایق همراه بنشیند ۴
شاید به خاطر تفاوت فرهنگها نتوانیم تکهای از شعری را ترجمه کنیم. دست کم دقت کنیم معنی درست کلمات را بنویسیم. - این شیطان همان لعنتی روزمره است. - دختربچههایی که جلوی عروس و داماد گلهای سفید پر پر میکنند، ساقدوش کسی نیستند. - نمیشود لباس حاملگی را پیراهن مادرم کرد. ضمیر ملکی هم ندارد. - «småskuren»، یک کلمه است، حقیرانه. «skuren+ små» نیست تا تکه پاره بشود. - این دختران هم زنانی بودند که سر قبرها، سفارشی گریه میکردند و پولی میگرفتند. گروهِ خیاطی لعنتی در تنهایی حقیرانه. دخترکانِ پیشاپیش عروس ... گلها را در راهرو کلیسا زنده میسوزانند و بر ملافههایم برف گلدوزی میکنند. مرا در لباس حاملهگی میپیچند. زنانِ گریان(مویهسرایان) برای این ناامیدی مجرای اشک ندارند. ۵
- «på vid gavel=کاملا باز»است نه بر حاشیه. - به ضمیرها دقت نمیکند. پنجره را پنجرهام، همسایههایم را همسایهها مینویسد. - «mollstämda» را احتمالا با «malasönder» اشتباه میگیرد و همسایههایی که انگار روی نُت بمل کوک شدهاند. به تعبیری، حسی از غم، رنج، دلتنگی یا به تعبیر دیگری صدایشان از دیگران پایینتر است و به جایی نمیرسد، با خاک یکیشده ترجمه میکند. و بقیه را همینطور. پنجرهی رو به تنهایی را باز میکنم چارتاق در تنهایی میایستم مردم شهرهای گذشته همسایههایم ... و تو که چنین میدرخشی. ۶
تکههایی از یک شعر بلند. همان بیدقتیها. - چراغ خواب را میبیند ولی لباس خواب را حولهی حمام میکند. عبارت سادهای مثل «تا از آن نیرو بگیرد» میشود گاه بالاآوردن جان. - «sägen » را «sängen» میبیند و قصهی پریان، تختروان میشود. - اصطلاحات را تحتاللفظی ترجمه میکند، در دام خود افتادن، سقوط آزاد میشود. - خندیدن به معلولین، وقتی کوری به جایی میخورد یا لنگی زمین میخورد را مُثلگی مضحک . حتی اگر یک سطر بالاترش بنویسد پایم پیچ میخورد. به جای این که از خانه بیرونش کنند پرتاب میشود - تقاضای عفو میشود گدایی آمرزش. - به ساختار جملهها دقت نمیکند و "دست هر بیمخی به آدم میرسد." میتوانم مثل لباس خواب باشم وقتی نمیخواهم تنها باشم. میتوانم پایهای باشم برای چراغِ خواب پریشان میشود مثل فکرهایی که حسی ندارند تا از آن نیرو بگیرند. یا قصهی جن وپری در خوابهای تو. به این میگویند در دام خود افتادن. و تا راه گریزی میبینم بر آستانهی دردها زمین میخورم. به این میگویند کمدی معلولین. به این میگویند طلب بخشش من یک خانهام. دیر یا زود مرا از خانه بیرون میکنند. تفاوت بزرگ بین آدمی که عذاب حمل میکند و دیوار حامل این است که در عمل هر بی دست وپایی میتواند آدم درست کند. هر روز آدم مشهوری میمیرد به این میگویند ارزش تجاری. ۷
حرف اضافهی بدون" درجمله سادهی "زنی هستم بدون.. " به هر سه اسم برمیگردد. یعنی نه شومینه دارم، نه سقف خانهام گچبریهای تزئینی دارد و نه پیششماره کشوری دارم. - «eldstad » یک کلمه است، شومینه. ترکیب «stad+ eld» نیست تا بشود شهرآتش. اینها درسهای دبیرستانی است. به تعبیری، شعر از خودش میپرسد: چرا دلالها این همه از زیبایی آپارتمانهای قدیمی حرف میزنند، ولی ما فراموش میشویم. برای کلمات« زیبایی= charm» و «قدیمی= gammaldags» هر معادل دیگری میتوان انتخاب کرد به جز افسون و باستانی. زندگیام، رویای هیچ دلال املاکی نیست. زنی هستم بی اجاق بی سقفی با نفش و نگار و بدون کُد کشوری. چرا؟ چرا فقط آپارتمانها دلربایی پیرانهسری دارند؟. ۸
گیره، حلقهی نظافت میشود که حلقهی جدیدی است. قریحه شاعری میشود رگ شعر. مته به ضربهی مته تبدیل میشود. صندوق جهیزیه، تابوت عروس میشود. گیره دور گردنم. کشِ دور اسکناس بر قریحه شاعر. مته بر مرکزِ درد. عزا در سالن آوازخوانی. میخ بر صندوق جهیزیه. ۹ در سخن مترجم زیر عنوان «ترکیبات شعری ناملموس» مینویسد:" کوشیدهام به زبان خاص شاعر صادق باشم و از مترادف فارسی این واژگان نامعمول استفاده کنم." و مثال میزند:«häktningsförhandlingar» را به مذاکرات توقیف و «Erogena zoner» را به مدارهای اروژن برگرداندهاست. خانم کریستینا لونگ شاعر تازهکاری نیست که ترکیبات ناملموس بنویسد و حرفهای بیمعنا بزند. بیدقتی و ناتوانی مترجم آنها را ناملموس میکند. این دو ترکیب - بازپرسی و مراکز لذت-هر کدام به نوعی، از ملموسترین ترکیبات زندگی است. حوصلهی همه سر رفت ولی ترکیبات ناملموس تمام شدنی نیست. سکوت میخواهم و تنهایی و لباسی خوشریخت تنِ زبان. افسوس که فقط ورزشهای گروهی باشگاه هوادار دارند. . چرخدستیام را در امتداد کمبودها میکشم تمام شب تعقیب شکار در خواب پدرم ادامه دارد. خوابهای مادرم همراه شکارچیان دیگری است. ۱۰ خسته شدیم. با چند بازسرائی تمامش کنیم.
|
![]() |
|