باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Feb 19, 2008

    «سرزمین ِ ویران» درآمد.
    «سرزمین ِ ویران» گزیده‌ای از شعرهای تی.اس.الیوت، توسط نشر«سی و دو حرف» در استکهلم، منتشر شد. چند شعر بلند الیوت از جمله سرزمینِ ویران، آواز عاشقانه‌ی جی.آلفرد پروفراک، پیری، سفرمجوسان و مردان پُوک به همراه چند شعر کوتاه این مجموعه را شکل می‌دهد. «سرزمین ویران» ۱۰۰ صفحه است و با مقاله‌ی مشهور الیوت به نام «سنّت و استعداد فردی» به پایان می‌رسد. کار ترجمه این مجموعه را محمود داوودی شاعر ساکن استکهلم و خلیل پاک نیا به عهده داشته‌اند.

    شعر«سفر مجوسان» و تکه‌ای از مقاله‌ی «سنّت و استعداد فردی» را با هم می‌خوانیم.




    سفر مجوسان


    و سرما از همان آغاز بر ما فرود آمد
    بدترین هنگام برای در سفر بودن
    آن هم سفری چنین طولانی
    هوا سوز‌آور و راه پُر ورطه
    سراسر مرگ و زمستان بود
    شترها با زخم‌ها در پا
    گام به فرمان کسی نمی‌بردند
    بر آب‌های برف غلتیدند
    گاهی در حسرت بازگشت بودیم
    به کاخ‌های تابستان بر دامنِ تپه، به ایوان‌ها
    و دوشیزه‌گان ِجامه‌های ابریشم با جام‌های شربت
    بعد ساربان‌ها دشنام و نفرین سردادند
    فریادزنان در پی شراب و زن
    به راه دیگری رفتند
    و آتش‌های شب رو به خاموشی رفت
    سرپناهی هم نبود
    شهرها بی‌رحم و ده ‌کوره‌ها بی‌مهر
    و دهاتی‌ها کثیف و حریص هم بودند
    به راستی که روزگار ِسختی بود
    سرانجام بهتر آن دیدیم
    که شب‌ها در سفر باشیم

    گاه به خوابی کوتاه می‌رفتیم
    با نوایی که در گوش‌های‌مان می‌خواند
    که جنون است این، جنون.

    صبح‌گاهان به خنک‌تنگه‌ای مرطوب
    در پایین ِمرزهای برف بودیم
    بوی سبزه می‌آمد
    با رودی روان و آسیابی که تاریکی خُرد می‌کرد
    زیر ِآسمان کوتاه
    سه درخت هم بود
    و اسبی سفید و پیر در دوردست ِدشت
    چارنعل می‌تاخت
    سپس میخانه‌ای دیدیم
    با برگ‌های تاک آویخته بر سرُْ در
    و از درز ِ یکی درها
    شش دست دیدیم
    تاس می‌ریختند
    بر سر ِسکه‌های سیم
    و پا بر خمره‌های خالی ِشراب می‌کوفتند
    آن‌جا هم خبری نبود
    پس به سفر ادامه دادیم

    در همان دم که شب آمد
    نه یک دم پیش یا پس
    آن مکان را دیدیم
    می‌توان گفت همان که باید بود.

    و این در سال‌های بس دوری بود
    خوب یادم هست
    و اگر باز پیش آید
    دوباره خواهم رفت
    بنویس اما، بنویس این را
    که این راهی که ما رفتیم
    به سوی مرگ یا تولد بود؟
    تولد بود، شکی نیست. شاهد هست
    من تولد، هم مرگ دیدم
    گمان می‌کردم اما باهم بی‌شباهت باشند
    سخت و درد‌آور بود این تولد
    چون مرگ. مرگ ِ ما

    به کاخ‌های‌مان برگشتیم به اقلیم پادشاهی
    اما نه در آرامش و راحت
    به میان مردم بیگانه برگشتیم
    که بر آیینی کهن
    آویخته به خدایان ِخود بودند
    با خرسندی من اما
    خواستارم مرگ دیگر را




    **

    من به این ایرادهای رایجی که از طرح من در باره‌ی صناعت شاعری می‌گیرند ‌آگاهم. یعنی اعتراض من به مشی ِادیبانی که به صورت خنده‌داری داشتن دفتر و دستک در فضل و دانش را برای شاعر ضروری می‌دانند. ادعایی که به استناد ِزندگی شاعران از هر جرگه‌ای که باشند نقص می‌شود. حتی می‌توان گفت که دانش ِزیاد از حد حساسیتِ شاعرانه را به بیراهه می‌برد، یا نابود می‌کند. شاعر باید به اندازه‌ای بداند که ضروری است و با تنبلی‌اش ملازم است. نباید دانش را به آن‌چه در محفل‌ها می‌گذرد و در بهترین شکلش رقابت و خودنمایی برای شهرت است، محدود کنیم. بعضی‌ها دانش را یک‌باره جذب می‌کنند اما بیشتر افراد باید به آرامی برای به دست‌آوردنش زحمت بکشند.
    ...
    . اگر ما به سر و صدایی که نقدهای روزنامه‌ها به پا می‌کنند و وزوز تکراری و عامیانه‌ای را که سر می‌دهند گوش کنیم، نام شاعران ِبسیاری را خواهیم شنید؛ اما اگر بی خیال ِسال‌نامه‌های شعر، در جست‌و‌جوی لذت شعری باشیم به ندرت به شعری برمی خوریم.
    ...
    نوشتن شعر کار بزرگ و دشواری است که باید آگاهانه و دقیق باشد. در واقع شاعر بد معمولاً نمی‌داند کجا باید بداند و آن‌جا که نباید، می‌داند. این دو اشتباه شعرش را«شخصی» می‌کند. شعر نه رها کردن عواطف بلکه رهاشدن از عواطف است؛ شعر بیان احوالات شخصی نیست بلکه فرار از‌ آن‌هاست. البته فقط آن‌ها که عواطف و شخصیتی دارند می‌دانند رهاشدن یعنی چه.



    برای تهیه کتاب می‌توانید با «باغ ‌در باغ» تماس بگیرید.





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز