باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Feb 2, 2005


    داستانی نه تازه



    شام‌گاهان كه رؤيت دريا
    نقش در نقش می نهفت كبود
    داستانی نه تازه كرد به كار
    رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود
    رشته‌های دگر بر آب ببرد.

    اندر آن جايگه كه فندق پير
    سايه در سايه بر زمين گسترد
    چون بماند آب جوی از رفتار
    شاخه‌ای خشك كرد و برگی زرد
    آمدش باد و با شتاب ببرد.


    همچنين در گشاد و شمع افروخت
    آن نگارين چرب دست استاد
    گوش‌مالی به چنگ داد و نشست
    پس چراغی نهاد بردم باد
    هر چه از ما به يك عتاب ببرد.


    داستانی نه تازه كرد، آری
    آن ز يغمای ما به ره شادان
    رفت و ديگر نه برقفاش نگاه
    از خرابی ماش آبادان
    دلی از ما ولی خراب ببرد.


    « نيما »






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز