باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Sep 16, 2007

    "فاحشه‌ی ممیزی"

    در طول دهه‌ی هفتاد میلادی و آغاز دهه‌ی هشتاد، قدرت سیاسی حاکم در افریقای جنوبی چنان سانسوری بر کشوراعمال ‌کرد که در جهان معاصر بی‌سابقه است. نه تنها کتاب‌ها، مجلات، فیلم‌ها‌ و نمایشنامه‌ها بلکه اسباب‌بازی بچه‌ها، پوشاک و بسته‌بندی مواد غذایی هم بعد از کنترل و سانسور می‌توانست وارد بازار شود. جی. ام. کوتسی در کتاب "بی حرمتی: جُستارهایی در باره‌ی سانسور" تلاش می‌کند بیماری‌های زیستن در اختناق اجتماعی را بشناسد و تاثیر بلندمدت سازگاری با اخلاق ِعمومی اجتماع ِ دور و برمان را برملا ‌کند. می‌خوانیم چگونه نویسندگان برای دررفتن از زیر تیغ سانسور ِ وزرات ارشاد، تلاش می‌کردند راه‌های تازه‌ای بیابند و چهارچشمی مواظب بودند چه و چطور ننویسند، غافل از این که ذره ذره روح خود را می‌تراشند و به مرور خالی‌ و خالی‌تر می‌شوند، کارگزاران بی جیره و مواجب ِ ارشاد می‌شوند؛ "شهروندانی! که دائم مراقب‌اند تا دست از پا خطا نکنند". می‌بینم چگونه بیماری ِ ترس و تحقیر به روان اجتماع و آدم‌ها نفوذ می‌کند. آقای کوتسی در این جُستارها مثل رمان‌هایش پادزهری نشان نمی‌دهد ولی نشانه‌های بیماری را خوب می شناساند. واقع‌گراست و می‌داند کالبد‌‌های خالی و بی‌روح در همین اجتماع زندگی می‌کنند، پس باید این خالی را با چیزی پر کنند- بسته به این که کجا هستند - ‌جایی لودگی پیشه می‌کنند به "عضواندام جنسی" یا "روی‌هم رفته" می‌خندند. جایی "ممیزی" نقل و نبات مجلس می‌شود، فاحشه‌ای که دوستش نداریم ولی هرشب به هنگام نیاز ِ نوشتن با ما می‌خوابد تا عشق ورزی از یادها برود، خب باید این کام تلخ را طوری شیرین کنیم، تا تحقیر ِ پشت ِ آن را پس بزنیم. کوتسی از ریشه دواندن این تحقیر در زبان و نوشتار حرف می‌زند. کار و کسب ارشاد- اتهام زدن و بی‌حرمتی- کار و کسب ما می‌شود. کاش می‌شد حال و روز کسانی را تصور کرد که تن به این فاحشه نمی‌دهند‌، چرا که تن دادن به تنهایی و عشق ورزی در سکوت باید ورطه‌ی هولناکی باشد.



    "در انتظار بربرها" - جی. ام. کوتسی


    دو رمان "در انتظار بربرها" و "رسوایی" به تازگی توسط نشر "سی‌و‌دو حرف" در استکهلم منتشر شده است. هر دو کتاب را محسن مینوخرد ترجمه کرده است.

    "در انتظار بربرها" داستان خواندنی شهر کوچکی است درحوالی مرزهای یک امپراطوری خیالی، زندگی قومی چادرنشین و مرموز در آن‌ سوی مرز، حیات امپراطوری را تهدید می‌کند. نیروی نظامی برای نابودی آن‌ها اعزام می‌شود، شهردار که سالیان سال است این اقوام را می‌شناسد باید تصمیم بگیرد چکار کند؟ با دروغ بزرگی که پیش چشمش می‌گذرد- قدرت سیاسی و مردم افسون‌شده از ترس و تحقیر- همراه شود، شهرداریش را حفظ کند و دلش را به سرگرمی‌های قدیمی خوش کند.
    ".. کلاسیک ها را می‌خوانم..نواقص نقشه‌هایی را که از جنوب صحرا داریم بررسی می‌کنم.. چندتایی حفار برمی‌دارم می‌برم تا حفاری‌ها را از شن‌های روان پاک کنند ... هفته‌ای یکی دو بار صبح‌های زود می‌روم کنار دریاچه شکار گوزن..."
    یا نه، تلاش کند آن‌چه را از این اقوام دیده و تجربه کرده است بازگو کند و به کُپه‌ای گوشت و استخوان و خون تبدیل شود:
    " کتک‌ام نمی‌زنند، گرسنگی‌ام نمی‌دهند، رویم تُف نمی‌کنند. پس چطور می‌توانم خودم را قربانی شکنجه بدانم در حالی که اذیت و آزارهایم این قدر پیش‌پا افتاده‌اند؟ با این همه به خاطر همین پیش‌پا افتادگی‌شان، تحقیرکننده‌ترند.. به نظرنمی‌آمد رفتن از انزوای گذران روزانه به تنهایی سلول، وقتی می‌توانستم یک دنیا فکر و خیال و خاطره همراه خود ببرم آن قدرها مصیبت نباشد. حالا کم کم دارم می‌فهمم آزادی چقدر حیاتی است. الان چه آزادی‌ای دارم‌؟ آزادی خوردن یا گرسنگی کشیدن، سکوت کردن یا با خود حرف زدن، مشت به درکوبیدن یا فریادزدن... حالا چیزی بیش‌تر از کُپه‌ای گوشت و استخوان و خون ِ بدبخت نیستم."
    البته او شهردار آقای کوتسی است و شاید به همین خاطر چه در زمان اسارت چه وقتی سر کار است خودش و تک تک افراد ‌ زیر فرمانش را زیر سوال می‌برد تا روشن شود وقتی "بربرها"ی اسیر را شکنجه می‌دادند کجا بودند و چه می‌کردند؟ جوابی نیست و همین بی‌جوابی خواننده را با خود می‌برد. در لایه‌ی دیگر رمان شهردار ما در انتظارعشقی بی قرار، دخترکی "بربر" را از زندان و شکنجه نجات می‌دهد. هر چه از دستش می‌آید می‌کند تا او را به شکل و شمایل خود در بیاورد، اهلی‌اش کند. اگر امپراطوری نتوانست بربرها را تار و مار کند شاید شهردار ما بتواند یکی را که به او عشق می‌و‌رزد رام کند.
    " اول از همه مراسم شست و شوست، و او هم لخت شده. مثل همیشه پاها، ساق‌ها و لمبرهاش را می‌شویم. دست صابونی‌ام بی هیچ کنجکاوی می‌لغزد میان ران‌هاش. زیر بغلش را که می‌خواهم بشورم دست‌هاش را بلند می‌کند. شکمش را می‌شورم، و پستان‌هاش را. موهاش را کنار می‌زنم و گردنش را می‌شورم، و گلوش را. صبور است. آبش می‌کشم و خشکش می‌کنم."

    پرسش‌های بی پاسخ همراه با زیباترین زبان ِ خواهش‌های تن در سراسر رمان موج می‌زند. زبان ِ روان و ایجازگر آقای کوتسی در رمانی به کشش داستان‌های پلیسی خواننده را تا سطر آخر می‌برد و به احتمال زیاد یادمان می‌ماند که رمان را دم دست بگذاریم تا اگر این پرسش‌ها به سراغمان آمد فرمول‌بندی‌های کم‌نظیر آقای کوتسی از دل تاریکی، پرتوی نوری بشود؟






    برای تهیه این دو رمان می‌توانید با نشر‌«سی‌و‌دو حرف» به آدرس:
    siodoharf@yahoo.com
    تماس بگیرید.





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز