باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jun 8, 2004

شعرها از روشنک بیگناه



    قديمی كه می شويم
    بهتر می شويم
    از عكسهامان پيداست
    من در بارانی آبی’مشَمايی
    كيفی بر شانه
    و تو با آدمهايی كنار ستون ها و پله هايت
    كه از من می خواهند عكس يادگاری بگيرم
    بادوربين خودشان

    اين گونه است كه پشت اين پنجره
    عكس درخت و درياچه
    دهكده ها و كليساهای ساكت
    رد می‌شوند

    بهتر می شويم
    پوستمان چنان هم را می شناسد
    كه حسرت بر دكمه های لباس مان هم نمی ماند
    پاكيزه تر انگار
    كمی زلال تر

    بيهوده دنبالمان می گردند
    پيدا نمی شويم.


    پاره ی سوم از شعرها ی پيوسته ی ورمير

    ۱

    خواب هم می‌آید روزی
    خواهی دید
    با صورتک‌هایی آویزان بر دیوار

    چشمی بازمی‌شود
    دری قفل

    عصری تعطیل
    کشتی پهلو‌می‌گیرد
    لنگر‌ها زنگ‌زده
    پنجره‌ها تخته‌کوب

    مرز می‌شکند
    پرده می‌افتد .


    ۲
    آن گوشه می‌ایستد
    در تاریکی

    پرده‌ی خالی چشم می‌دوزد به من
    چرا به من؟


    ۳
    همان وقت‌ها هم پیدا بود
    از صدای ناشی در
    یا بارانی که
    فروشندگان دوره‌گرد را بیچاره کرده بود
    باید می‌آمدی
    تا من از پشت مجسمه‌ها بیرون بیایم
    زمین چند بار بگردد
    تا این گلبرگ‌های خیس
    میان زرورق‌های روز پیر نشوند
    باید می‌آمدم
    تمام قطار‌های عالم هم دیر می‌رسیدند
    اگر برف
    فرودگاه‌ها را می‌پوشاند
    باز هم شانه‌هایت روی همین کاغذ نشسته بود

    چند بار دیگر بگردد دوران خوبست؟


از«کتاب شعر » ,کتاب اول





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز