![]() |
![]() |
![]() |
Jun 8, 2004
قديمی كه می شويم بهتر می شويم از عكسهامان پيداست من در بارانی آبی’مشَمايی كيفی بر شانه و تو با آدمهايی كنار ستون ها و پله هايت كه از من می خواهند عكس يادگاری بگيرم اين گونه است كه پشت اين پنجره عكس درخت و درياچه دهكده ها و كليساهای ساكت بهتر می شويم پوستمان چنان هم را می شناسد كه حسرت بر دكمه های لباس مان هم نمی ماند پاكيزه تر انگار كمی زلال تر بيهوده دنبالمان می گردند پيدا نمی شويم. ۱ خواب هم میآید روزی خواهی دید با صورتکهایی آویزان بر دیوار چشمی بازمیشود دری قفل عصری تعطیل کشتی پهلومیگیرد لنگرها زنگزده پنجرهها تختهکوب مرز میشکند پرده میافتد . ۲ آن گوشه میایستد در تاریکی پردهی خالی چشم میدوزد به من چرا به من؟ ۳ همان وقتها هم پیدا بود از صدای ناشی در یا بارانی که فروشندگان دورهگرد را بیچاره کرده بود باید میآمدی تا من از پشت مجسمهها بیرون بیایم زمین چند بار بگردد تا این گلبرگهای خیس میان زرورقهای روز پیر نشوند باید میآمدم تمام قطارهای عالم هم دیر میرسیدند اگر برف فرودگاهها را میپوشاند باز هم شانههایت روی همین کاغذ نشسته بود چند بار دیگر بگردد دوران خوبست؟ از«کتاب شعر » ,کتاب اول |
![]() |
|