باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Oct 15, 2005



    در نوشته‌های هارولد پینتر شاعر و نمایش‌نامه نویس معاصر انگلیس نه تنها افراد واقعی به گونه‌ای که در آثار اغلب نویسندگان دیگر از قرن هیجدم تا امروز دیده می‌شوند، حضور ندارند بلکه چنان بی نشان و پیوند با یکدیگر و با محیط خود بنظر می‌رسند که از فرد نوعی افلاطون هم لاغرتر و نحیف ترند.
    در نمایش‌نامه‌ی « جشن تولد» مردی بنام استانلی وبر به خانه‌ی زن و شوهری تنها و سالخورده پناه می‌برد. در شبی که زن برای استانلی جشن تولدی که تاریخ آن هم معلوم نیست درست باشد، ترتیب می‌دهد، ناگهان دو مرد ناشناس وارد خانه می‌شوند و استانلی را پس از بازجویی خشن، بی‌رحمانه شکنجه می‌دهند. فردای آن روز هم او را که دیگر مرده‌ی متحرکی نیست با ماشین سیاه بزرگی به بهانه‌ی معالجه از خانه بیرون می‌برند، که البته معالجه‌ای در کار نیست و می‌خواهند او را اعدام کنند. در مورد این نمایش‌نامه‌، خواننده یا بیننده‌ای این نامه را به هارولد پینتر می نویسد:

    آقای عزیز

    ممنون خواهم شد اگر لطف کرده معنای نمایش‌نامه‌ی خود را برایم توضیح دهید. نکته‌هایی که نمی‌فهمم این‌ها هستند
    ۱ ۰ این دو مرد کی هستند؟
    ۲ ۰ استانلی اهل کجاست؟
    ۳ ۰ آیا فرض این است که همه‌ی آن‌ها سالم و عادی هستند؟
    تصدیق می کنید که بدون پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها نمایش‌نامه‌ی شما را نمی‌توانم بفهمم.

    جواب هارولد پینتر به این نامه:

    خانم عزیز

    ممنون خواهم شد اگر لطف کرده معنای نامه‌ی خود را برایم توضیح دهید. نکته‌هایی که نمی‌فهمم این‌ها هستند
    ۱ ۰ شما کی هستید؟
    ۲ ۰ اهل کجایید؟
    ۳ ۰ آیا فرض این است که آدم سالم و عادی هستید؟
    تصدیق می کنید که بدون پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها نامه‌ی شما را نمی‌توانم بفهمم.

    ما در زندگی روزمره افرادی را می‌بینیم، با آن‌ها معاشرت می‌کنیم، هم‌صحبت می‌شویم، داد و ستد می‌کنیم، بدون آنکه آن‌ها را بشناسیم. هارولد پینتر از این هم فراتر می‌رود و در گفت و گویی می گوید:
    « نمی دانم به چه کسی در آینه نگاه می‌کنم، توضیحی برای این چهره وجود ندارد. »


از « شعر و شناخت»، ضیاء موحد





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز