![]() |
![]() |
![]() |
Jan 2, 2006
![]() چند صحنه از محمود داوودی کورش اسدی اتاقی در دل شهر اجاره میكنم همهی مخدرها را استعمال میكنم اعتراف میكنم ادای خودم و شکلکی از هدايت معجزه میكنم خيابان پر از باران را از خاطرهی مردگان سرشار میكنم بعضی آدمها دلداده به لحظهاند. در گير و دارِ يك «آن» گرفتار میشوند. شكل ِيك اتاق و جوری كه يك کسی نشسته تو اين اتاق و نگاه میكند به چیزی. چیزی نيست ولی. ولی بعضی آدمها را همين بیچیزی گرفتار میكند. يك چیزی هست حتماَ در تركيب ِ چند چيز ِ ساده كه كسي را گرفتار ِغربت و دلتنگی كند. میآيد و مینشيند رو سويِ قاب ِ خرم ِ روزهای گذشته اما يادها و تصاوير چون ساقههای بنفشه تردند و هول و ولای ترس و ترحم پرمايه میكند رعد و برق را میآيد و مینشيند در پيچ پنجم پردهی مخمل و نور مستعار ماه میافتد بر چهرهی رنگ پريدهاش محمود داوودی دلدادهی لحظههای گذشته است. شاعر ِصحنهای متروك اما هميشه حی و حاضر به نام ِ«باخت». باختی كه با هيچ چيز و جا و چی درمان نمیشود از ياد نمیرود شكلِ بندگی آدم است به گذشتهای كه كودك بوده هنوز. و هنوزم هست. يك كودك چهل و چند ساله. ــ بنجی ــ يك تصويرــ سالها در تصويرِ يك خاطره ماندن. اینجوری است كه زمان در گیرایی مهيب يك خاطره گرفتار میشود ورم میكند و مكان را مغلوب میكند. «چند صحنه» چند صحنه از همين گرفت و گیرهای زندگی است همان داستان كهن به تاریکی اندر شدن با سری پر از تصوير تصوير ستارگان كه همراهیام میكند و من كه آستين جر میدهم تا خلاص شوم شعر محمود داوودی ساده است ولی تسخيرت میكند. درگيرت میكند با شعر. با شاعرانگی درگيری نه با تمارض ِبيان كه وجه مشهودِ ناتوانی است در شعر. شعرهای بلند محمود داوودی معركهترين شعرهای اين مجموعهاند. در اين سالها كم پيش آمده بود كه شعر خوب بخوانم. اما شعر خوب بلند تقريبا میشود گفت نادر بوده در تمام اين سالها غايب بوده شعرهايی مانند: «چند صحنه بدون منطق ارسطويی» و «سمرقند» و « به خاطر آوردن آن، كه گم شده است دارد جلد كتابها را پاره میكند قرارهايش را به هم میزند تا در ايوان بنشيند ليوانی عرق دستساز با ذرات خاطره مزه كند در«چند صحنه» سایهی دست يك شیفتهی داستان روی صفحه پيداست و شايد برای همين است كه در شعر بلند ماهر است. و شايد برای همين است كه در چند قطعه، شكل نثر گاهی پيدا كرده شعرش. و شايد كه هر چی ــ مهم شعر است كه هست و اين سِحر در آن هست كه در فساد ِ اين ايام ِ ريا و پستی، به روزگارت جلوهی دیگری ببخشد به نگاهت: خم شده روی پيشخان قراضهی باری ارزان تا چیزی بفهمد از اين جهان دود سيگار گوشهی لبش را دوست دارد كه میرود لابلای خيالهايی كه كنار قراضه نشستهاند جاز را دوست دارد صحنهی آخر فيلمها را دوست دارد زنهای اول شب را دوست دارد مردی كه خم شده روی پيشخان ديروز تا چیزی بفهمد از اين جهان در همین زمینه : نگاهی به دفتر شعر " چند صحنه"- کوشیار پارسی |
![]() |
|