![]() |
![]() |
![]() |
Dec 1, 2007
![]() توماس ترانسترومر ترجمه: خلیل پاکنیا در ایستگاه مترو ازدحامی میان تابلوها در نور ِمردهی خیرهای. قطار آمد و با خود برد چهرهها و چمدانها را. ایستگاه بعدی، تاریکی. نشستیم در واگنها مثل مجسمهها که به زور کشیده میشدند در غارها. اجبار، رویا، اجبار. در ایستگاه ِ زیر دریا اخبار ِ تاریکی میفروختند مردم، غمگین، در اضطراب خاموش زیر صفحهی ساعتها. قطار با خود میبرد ارواح و لباسهای ظاهر را. در سفر از میان کوه نگاهها به همه سو هیچ تغیری نیست هنوز. اما نزدیک ِ سطح زمین وزوز زنبورهای آزادی است از زیر خاک بیرون آمدیم. زمین بال زد یک بار و آرام شد زیر ما گسترده و سبز. بذر غلات بر ایستگاهها وزید. ایستگاه آخر! همراهشان رفتم تا آن سوی آخرین ایستگاه. چند نفر بودیم؟ چهار، پنج. بیشتر نبودیم. خانهها، راهها، آسمان خلیجهای آبی رنگ، کوه پنجرههاشان را باز کردند. از مجموعه شعر : آسمان نیمه تمام (۱۹۶۲) |
![]() |
|