باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Apr 21, 2005

    سه شعر از جمشید مشکانی
    (دوستی که به وقت از ترس درآمد ودر کنارم ظاهر شد . . )


    *

    به یاد می آرم
    که تمامی جهان دعوت بود
    جنون رفتن در پا
    و راه ...بی شنریزه یک ترس

    به یاد می آرم
    سپیده دم پس از باران را
    که مست نرگس های شکفته ی او می گشتم
    رو به پرنده های خیس آسمان می گرفتم
    و کودک هوسی ناسیراب در من چشم می گشود

    آه ای نخستین سپیده ی ترانه های خیس
    هوای نوجوان سینه ی او را
    در خستگی شش های من به فریادآر

    ای باز آفرینی روزگار سرسبزی و بارآوری
    نخستین لرزش روح را به یاد آر


    *

    در آغوش بهار کُند پا
    این برف بی هنگام هم جایی دارد

    گرما
    در سینه ی من است
    زنی را دوست دارم
    سیگاری دست پیچ دود می کنم
    و به پایان این شعر هم نمی اندیشم


    *

    در این جهان فقط دو چراغ می تابید
    یکی چراغ خانه ی تو بود
    به دیگری
    نمی رسیدم هرچه می رفتم





    برگرفته از: کتاب ترس- جمشید مشکانی
    نشر باران- استکهلم ،۲۰۰۲

    دو کتاب دیگر مشکانی ازاین قرارند:

    نامه های برگشتی، چاپ ۱۳۶۸
    سنگنبشته های خشکسالی، چاپ ۱۳۷۲



    دو ترجمه و يک پيچش ِ مو

    رضا قاسمی- نشریه ادبی دوات


    با آنکه در اين سالها نگاه ما ايرانی ها به مسئله ی ترجمه کم و بيش امروزی شده، انگار حالا حالا ها بايد تکرار کرد که: وقت ترجمه ی يک اثر بايد از خود پرسيد که اگر مؤلف ايرانی بود همين اثر را در زبان فارسی چگونه می نوشت؟ البته دفاع از اين ديدگاه مطلق نيست و تنها در برابر کسانی کاربرد دارد که معتقدند به ترجمه ی «وفادارانه»(کلمه به کلمه). وگرنه، برای کسی مثل من که نگاهش به زبان به هيچوجه ابزارگرا نيست، هر اثر ادبی محصول مستقيم زبان است و کيفيت هنری آن هم در ربط است با درجه ی فهم نويسنده از مسئله ی زبان و ميزان آشنائيش با جهان پر رمز و راز آن. در اين معنا، عقيده ام اينست که اگر نويسنده ای به چند زبان مختلف آشنا باشد و بخواهد فکر واحدی را در زبان های مختلف بنويسد، نتيجه ی کار نه اثر واحدی خواهد بود و نه حتا فکر واحدی.
    دور نيفتم از مطلب. اين چند خط قلمی شد به بهانه ی دو ترجمه از شعر کارت پُستال سياه توماس ترانسترومر.
    اول ترجمه ها را بخوانيم:

    روايت سهراب مازندرانی:

    اتفاق می افتد که در ميانه ی حيات
    مرگ بيايد و اندازه مان بگيرد.
    اين ديدار از ياد می رود
    و زندگی ادامه می يابد.
    کت و شلوار اما
    در متن سکوت است که دوخته می شود.

    روايت خليل پاک نيا:

    اتفاق می‌افتد که درميانه‌‌ی زندگی مرگ می‌آيد و
    قواره‌ی آدمی را اندازه می گيرد. اين ديدار
    از ياد می رود و زندگی ادامه می يابد. اما کفن
    در سکوت دوخته می شود.

    من زبان سوئدی نمی دانم. اما متن اصلی اين شعر در جزوه ی دوزبانه ای که مازندرانی چند سال پيش منتشر کرده پيش چشمم هست. از مقايسه اين دو ترجمه با متن سوئدی می شود نتيجه گرفت:
    1 ـ از نظر سطر بندی پاک نيا وفادارتر است به متن اصلی(اين شعر 4 سطر است).
    2 ـ از نظر ترجمه ی دقيق کلمه ها مازندرانی وفادارتر است تا پاک نيا. به عبارتی اختلاف اصلی اين دو ترجمه بر سر کلمه ی kostymen است که قاعدتاْ بايد معادل همان Costume باشد در زبان فرانسه؛ به معنای کت و شلوار.
    مازندرانی از شاعران خوب خارج از کشور است و من بعضی از کارهايش را خيلی می پسندم. با اين حال خيانت پاک نيا را ترجيح می دهم به امانتداری مازندرانی. چون اين از آن خيانت هاست که عين وفاداريست. در سنت مسيحی مرده را با کت و شلوار خاک می کنند؛ ريش تراشيده و آراسته. در سنت ما اما مرده را کفن می کنند. نشاندن کفن به جای کت و شلوار درست همان کاريست که اين شعر را شعر تر کرده است. عقيده ام اينست که وفاداری به شکل ظاهری شعر و رعايت سطربندی ها مهم است، گرچه مراعات آنها هميشه امکان پذير نيست.






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز