![]() |
![]() |
![]() |
Aug 23, 2008
خیلیها فکر میکنند شعر آزاد، از هفت دولت آزاد است. اما شعر تا بوده و هست، یک نوع بازی است. و هر کودکی میداند همهی بازیها قانون دارند. چرا وقتی بزرگ میشویم فراموشکار میشویم؟ شیمبورسکا(ترجمه خیلی آزاد- باغ در باغ) ![]() برای محمود داوودی اگر فرشتهها وجود داشته باشند شک دارم داستانهای ما را بخوانند امیدهای بربادرفته را. متاسفانه، میترسم شعرهای ما را هم نخوانند. سخنانی سخت در بارهی جهان. همهی فریادها و گرفتگی عضلات در تئاترهای ما باید حوصلهشان را سر ببرد - شاید- در استراحتِ کوتاه، بین کارهای فرشتهگانی و به طبع غیرانسانیشان. به کمدیفارسهای ما یادگار عصر فیلمهای صامت احتمالا نگاه نمیکنند. حتی به شِکوههای ما موکشیدنها، دندان قروچهها گمان نمیکنم نگاه کنند یا به این بیچاره که برای نجات، کلاه گیسِ غریق را چنگ میزند و از گرسنگی از بندِ کفشهایش چه لذتی میبرد. از کمر به بالا، "ها"کشان، خشکشزده از کمر به پایین، موشی هراسان توی پاچهی شلوارش میدود حتما باید این جور صحنهها، سرگرمشان کند تعقیب دزد در دایره. وقتی تعقیبکننده، تعقیبشونده میشود. نوری در انتهای تونل، چشمِ ببر میشود صدها فاجعه، به صدها پشتکزدن، روی صدها ورطهی هولناک، تبدیل میشود. اگر فرشتهها وجود داشته باشند باید -امیدوارم- خنده بر بندِ لرزان وحشت حتی وقتی فریاد نمیزند: کمک کمک کمک. نظرشان را جلب کند، چون همه چیز در سکوت اتفاق میافتد. اما میتوانم تصور کنم دستی بر بالهایشان بکشند و اشکی از گوشهی چشم بچکد یا دست کم لبخندی بزنند. از: شعرهای ویسواوا شیمبورسکا (۲۰۰۲-۱۹۴۵) ترجمه: خلیل پاک نیا |
![]() |
|