![]() |
![]() |
![]() |
Nov 14, 2005
![]() دوشعر از نسيم خاكسار چشم از ستاره برداشتم تا به زنگ گلوی آهوان بدوم اما، اما، اما سبزه چاه را پوشانده بود اكنون دلوی از سيمای تو ترسيم میكنم تا ماه را از آسمان بربايم. در اندوه از دست رفتنام تنها آن خواهر مقدس به زانو خواهد نشست تا بگويد آن كس كه در محراب عشق جان میدهد تناش از زخم هزاران تازيانه كبوده شده است. تنهايم بگذار تا سلطان جهان شوم. از پشت پرچينی ـ نهال انجيری شايد- نظارهات میكنم و تنهائی طفلی را در دورترين نقطه اين سياره میدانم. ماوای من ميان دايرهای است كه پيرامونش بغل به بغل نيلوفر خفته است از هيچكس نپرس در سرزمين لالها كلام به تقدس سكوت تهمت ميزند. شاخهای از پرچين خانهام میآويزم تا عبور نفس هايت از جادهی معطر ريحان باشد روي يك پا ايستادم - بی هيچ تكيه گاهی- و عبور فصول را تحمل كردم صلابت را بنگر بعد از هزار سال درخت به نم اشكی هنوز جوانه ميدهد غاری متروك انعكاس صدای داركوبی در بعد از ظهری داغ و تف زده و عبور از سرزمينی نامسكون چنينام تنهايم بگذار زمستان ۵۴، زندان قصر از كتاب: درخت، كودك،جاده - سال انتشار ۱۳۵۷ |
![]() |
|