باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jul 3, 2005

    عصرها ی يكشنبه

    علی خدایی


    عصرهای يکشنبه مهمان مادام آنا بودم . هميشه، بسته به فصل، دسته گلی کوچک از گل فروشی پالاس برايش می‌خريدم . وقتی در را باز می‌کرد ، گونه‌اش را به طرفم پيش می‌آورد . او را می‌بوسيدم و گل‌ها را به او می‌دادم . مادام آنا گل‌ها را می‌گرفت و می‌گفت : « چقدر قشنگ ! » و بعد می‌رفت تا گل‌ها را در گلدان بگذارد . ادامه





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز