![]() |
![]() |
![]() |
Feb 22, 2009
![]() میترسید، میلرزید. شده بود اصلا خود ترس و لرز. ترس از ابراز عقیده، از اظهار علاقه، از ظهور - از هر چه قیافهاش را میکرد آینهی دلش- از خیال غم، از خوشی، از شوخی، از تعجب، از کنجکاوی، کنجکاوی بچهگانهاش. یاد گرفت چه طور آه واقعی را بزند تنگ خمیازهی دروغی، دیگر از صدا-هر صدا-، از سکوت -هر سکوت- دست و دلش لرزید. گریه، بد نبود اگر از برق اشکش نمیترسید از ترس نفسش بالا نیامد، بالا نیامد و بالا نیامد، شروع کرد به باد کردن باد کرد و باد کرد، سبک شد و ور پرید. ۸۴.۱۲.۳ میانسال میزنه چند تار موش سفید چند تا سیاه باقی جوگندمی. با این حال، هنوز تو چار گوشهی این شهر یکه تازه واسه خودش، ترگل ورگل میکنه میگرده و عشوه میفروشه به جماعت کشته مردهاش. همیشه یا بارداره یا تازه همین پشت و پسلا پا سبک کرده و چی بگم -مثل خل وضعا- همینجوری بیچاره رو به امون خدا ول کرده و رفته. چه جوری، کجا و با کی حال میکنه؟ هیشکی خبر نداره، ولی با تموم این حرفا حرف باد هواس دهن به دهن میگرده. ۸۷.۸.۱۲ خاکی بود، خانهی هر تنابندهای. ابر و باد مه و خورشید و فلک دست از سرش برنمیداشتند همیشهی خدا اینجا و آنجا میدیدندش در به در سر در پی پارهای از تنش. بالاخره روزی نجات یافت. وقتی تا مغز استخوان خیس شده بود، با هر آن چه در چنته داشت ملاطی ساخت، خودش را ورز داد شکل داد و پیکرهای ساخت. ۸۷۰۷۰۱ از گذر که میگذشت منظره چنان زیبا بود که همه را به دیدن وسوسه کرد. تک تک پشت سرش راه افتادند. و او با هر تابی که به موج موهایش میداد جمعیت تاب برمیداشت و دم به دم زیاد میشد آنها که ندیده بودند تا با چشم خودشان ببینند از سر و کول هم بالا رفتند موجی بلند از پشت سر بر سرش فرو ریخت. ۸۶.۸.۱۸ بارها سفر کرد. اول بار و بنه را بست و راهی شد اما پاهاش همراهی نکردند و برگشت. بار و بنه را باز نکرد و بار دوم راهی شد اما، باد همراهی نکرد و بادبانها دل به باد مخالف سپردند، برگشت. سوم بار، دلش خواست اما از همان اول، شکست و برگشت. خسته از این رفت و برگشت همه چیزش را گرفتیم و راهیاش کردیم. ۸۶.۶.۱۶ جلو آینه ایستاد و دید، که از آینه گذشت. تیغ به دست تمام سرها را برید. ۸۶.۴.۱۶ آنقدرها راست قامت بود که بتواند، جلو هر کس و ناکس قد علم کند. اما تنها و تنها جلو آینه قد علم میکرد. ۸۷۰۲۰۵ ۱.. بند از بندش جدا کردند انگشتان، مچ، آرنج، زانو دست، پا، سر کنده را به آتش افکندند. ۸۶.۴.۲۲ ۱«درخت افکن بود کم زندگانی» نظامی |
![]() |
|