![]() |
![]() |
![]() |
Aug 20, 2005
دیروز در ایستگاه بین راه چند فرشتهی سیاه دیدم آینههای تاریک بوی مومیایی پیچید چه عصر شادی روزنامههای صبح این صحنه را ندیدند وقتی دستهجمعی در زبالهها ته ماندهی روز را سرمیکشیدند عجیب عجیب نیست خاک نیست خلاء با خودش خلوت می کند رشد ریشههای هوایی نشانههای اشتباه ماشین حساب نفشهی بانک نداریم میکشیم می ترسم بعضی وقتها بطورواقعی وقتی خیابان خلوت است و درختها ناگهان آفتابی میشوند جدولهای گذشته لرزههای ریز بالای زمین سراب بالا می روند رفته رفته کی، کجا؟ بالا میروم رفته رفته بالا میروم از کجا پلهها فرسوده میشوند در فرار هم زمان سهم دارد فهم میشود نمیشود نرفت اینطوری تا آن سر دنيا باید چند مسکن سنگین صرف کنم ... تلفن زنگ میزند همینجا حقهای قدیمی کم میآورد تمام نمیشود بطورواقعی . یادی از: ... در انتظار زمان حجم دارد لمس می شود ( محمود داوودی- چند صحنه) |
![]() |
|