باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jun 27, 2005

توماس ترانسترومر - مرتضی ثقفیان

    فاخته


    فاخته‌ای بر درخت غان نشسته بود و هوهو می‌كرد، درست در شمال خانه. چنان صدای بلندی داشت كه اول خيال كردم خواننده‌ی اپرايی است كه دارد ادای فاخته در می‌آورد. با حيرت آن را ديدم. پرهای دمش با هر صدا مثل دستك تلمبه‌ی آب بالا و پايين می‌جست. آن وقت جفتی زد، چرخيد و در هر چهارسو صيحه‌ كشيد. بعد پر زد و اندكی دشنام گويان بر فراز خانه پرواز كرد و رو به دورها به جانب مغرب…
    تابستان رو به پيری می‌رود و همه چيز به هم پيوسته به پچپچه‌ای ملال انگيز بدل می‌شود.
    كوكولوس كانوروس به گرمسير باز می‌گردد. فصل او در سوئد تمام شده است. فصلی كه چندان طولانی نبود! در حقيقت اهل زئيراست…
    من ديگر چندان شيفته‌ی سفر نيستم. اما سفر به سراغم می‌آيد. اكنون كه بيش ا ز پيش به گوشه‌ای رانده می‌شوم، اكنون كه حلقه‌های سال‌ها رشد می‌كنند، اكنون كه برای خواندن نيازمند عينكم. هميشه خيلی بيشتر از طاقت ما اتفاق می‌افتد. چيزی وجود ندارد كه به حيرت‌مان وا دارد. اين افكار با خود می‌برند مرا با همان وفاداری كه سوسی و چوما می‌بردند موميايی ليوبنگستون را در پهنای افريقا.







:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز