![]() |
![]() |
![]() |
Nov 11, 2004
سه شعر از مرتضی ثقفيان
پنجره ها را می بندند پرده ها را می کشند قاب عکس ها را بر می گردانند می نشينند می نشينند و می گذارند سکوت اتاق را پر کند ناگهان باران روی شيروانی دستی ست نامرئی که طبل های قبيله ای مرده را بصدا در می آورد گودال عصر پُروخالی می شود از رنگ ها و صدا های ناآشنا بر ایوان می ایستی تا کلاغی سر برسد روبرویت می نشیند، بال و پر می تکاند و نوک می کوبد به چتری شکسته، روی برفهای گذرگاه آنگاه در می یابی که شبی دیگر در کار آمدن است ای بیرقی که چنین شوخ بر فراز دکل های باد در رقصی، تو نیز فرو کشیده خواهی شد. از مجموعه " طبل های قبيله مرده " چاپ سال ۷۲ سوئد |
![]() |
|