Jan 28, 2006
خداوندگار ما، دون کیشوت سایمون لایز- عزتالله فولادوند نجیب زادهای پنجاه ساله و بیکار، روزی پیشهای برای خود اختراع کرد. اطرافیاناش در خانواده و روستا معتقد بودند چنین اقدام حادی به هیچ وجه لازم نیست. او ملکی داشت و به شکار علاقهمند بود و اطرافیاناش میگفتند همین خود کار و شغلی کافی است و او باید به روال آرام و بی حادثهی آن قانع باشد. ولی نجیب زاده راضی نبود. و وقتی جداً بر آن شد که زندگی دیگری در پیش گیرد، همه کس، نخست در محل و سپس در خارج، تصور کردند که او آدم غریب و عجیبی است یا کاملاً دیوانه. نجیب زاده سه بار خانه و کاشانه را پشت سر گذاشت، یک بار خودش بازگشت، ولی دفعهی دوم و سوم کسانی از روستا که به همین منظور دنبالاش رفته بودند او را باز گرداندند. هر بار او خسته بازگشت. زیرا حرفهای که اختیار کرده بود سخت و توان فرسا بود و هنوز دیری از بازگشت سوماش نگذشته بود که به بستر افتاد، وصیت نامه نوشت، به گناهاناش اعتراف کرد، پذیرفت که کل ماجرا اشتباه بوده، و مُرد. حرفهای که دون کیشوت بر می گزیند، پیشهی شهسواران سرگردان است. او گرفتار این توهم نیست که براستی شهسوار شود، بلکه عزم جزم میکند که شهسوار سرگردان بشود. بر خلاف کودکان در بازی هایشان ، ادای دیگران را در نمیآورد، بر خلاف شیادان، وانمود نمیکند که کس دیگری است، و بر خلاف بازیگران، در نقش اشخاص دیگر ظاهر نمیشود. پس از تأمل و تفکر و با اخذ تصمیم سنجیده، پیشهی شهسواری اختیار میکند. اول گزینههای دیگر را میسنجد، و بعد سرانجام تصمیم میگیرد که به لحاظ عقلی و اخلاقی، شهسواری مأجورترین کارهست. برخلاف دون کیشوت، اکثر ما فرصتی به دست نمیآوریم تا خود تصمیم بگیریم چه شخصیتی بشویم. نقش به ما تحمیل میشود. مثل آخرین فیلم روسلینی به نام ژنرال دِلا روو ِره. در اواخر جنگ جهانی دوم، گشتاپو کلاهبردار خرده پایی را دستگیر میکند، و برای خبرچینی از زندانیان سیاسی ، او را وا میدارد در زندان به دروغ بگوید که یکی از رهبران پُر ارج و اعتبار نهضت مقاومت ایتالیا به نام ژنرال دِلا روو ِره است. ولی او آنقدر نقش خود را خوب بازی میکند که بتدریج پیشوای اخلاقی و معنوی سایر زندانیان میشود. ناگزیر میشود به مراتب، بالاتر و والاتر از آنچه هست رفتار کند تا به پای تصویری که همبندهایش با انتظاراتاشان از او ساخته اند، برسد. عاقبت هم از خیانت به آنها سر باز میزند. در برابر جوخه آتش میایستد و مرگ را مانند یک قهرمان به جان میخرد و به راستی ژنرال دِلا روو ِره می شود اما زندگی کمتر چنین نقشهای دراماتیکی به ما میسپرد. نقشهایی که باید بازی کنیم معمولاً کوچکتر و پیش پا افتاده تر است- که البته دلیل نیست که به همان درجه قهرمانی نباشد- ما نیز همبندهایی با انتظارات گزاف داریم که مجبورمان میکنند نقشهایی را بازی کنیم به مراتب بیش از آنچه در توان طبیعی ماست. پدران و مادران توقع دارند پسر یا دخترشان باشیم، فرزندانمان انتظار دارند پدر یا مادرشان باشیم، همسرانمان توقع دارند زن یا شوهرشان باشیم و هیچ یک از این نقشها آسان نیست. همه سرشار از خطر و رنج و زحمت، و اضطراب و خواری و شکست است. روزی که نخست پا به صحنهی زندگی میگذاریم، گویی تنها ماسکی متناسب با نقش هر یکمان به ما می دهند. اگر نقش خویش را خوب اجرا کنیم، ماسک سرانجام تبدیل به چهره ی حقیقی ما میشود. دون کیشوت شهسوار میشود، کلاهبردار حقیر و خرده پای روسلینی ژنرال دِلارو وِره میشود. هیچ یک از عارفان بزرگ کاتولیسیم اسپانیایی هم، عقلانیت را رد نمیکردند و به معرفت علمی بی اعتماد نبودند. آنچه آنها را به سوی عرفان سوق میداد، درک « نابرابری تحمل ناپذیر بین عظمت شوقشان بود و حقارت واقعیت » دون کیشوت در طلب نام جاوید، بارها شکست خورد. چون سرسختانه از سازگار ساختن « عظمت شوقش» با « حقارت واقعیت» سرباز زد. محکوم به شکست بود. یگانه فرهنگی که امکان داشت چنین قهرمانی پرورش دهد، فرهنگی بود که بنیادش بر « دین بازندهگان » باشد بد نیست این جا گفتهی برنارد شاو را نقل به معنی کنم : برندهگان با جهان سازگار می شوند اما بازندهگان مصرانه میخواهند جهان را با خویشتن سازگار کنند ، بنابراین همهی پیشرفتها در گرو بازندهگان است. برگرفته و کوتاه شده از: خداوندگار ما ، دون کیشوت- سایمون لایز، ترجمه عزتالله فولادوند
The imitation of our Lord Don Quixote,Simon Leys-
The new york review of books, June,11,1998.
|
 |
|