![]() |
![]() |
![]() |
Jan 19, 2007
![]() ویلیام باتلر ییتز در طول عمر خود(۱۹۳۹-۱۸۶۵) دو سه نسل شعر انگلیسی را شاهد و ناظر بود، شعر ییتز شعری تازه بود بی آنکه ادا و اصول شعر تازه را داشته باشد. تازه بود چون لحن صدای زمانه را داشت. متشخص بود چون دنیای ییتز متمایز بود. اغلب منتقدان ادبی شعر او را با شعر تی.اس.الیوت(۱۸۸۸-۱۹۶۵) سنجیدهاند. وجه مشترک او با الیوت این بود که هر دو با نوشتن هر شعر بر ذخیره و سنّت شعری خود میافزودند و جهان شعری خود را غنیتر میکردند. الیوتِ آمریکایی مردی انگلیسی شده بود و ییتز ایرلندی مردی انگلیسی مزاج. آمریکایی بودن به الیوت اجازه میداد مصالحِ خود را بیرون از سنّت انگلیسی بجوید حال آنکه ییتز بر فرهنگ و سنّت انگلیسی مسلط بود. زنده یاد احمد میراعلایی در یادداشتی بر ترجمهی چند شعر از ییتز از جمله مینویسد:«اکنون که به میانهسالی رسیدهام و ییتز بیش از هر شاعر دیگر اروپایی اقناعم میکند بهتر دیدم این لذتِ میانسالانه را با دیگران تقسیم کنم.» و بعد یکی از آخرین شعرهای ییتز یعنی«وانهادن جانوران سیرک» را ترجمه میکند. شعری که در آن شاعر به پشت سر خود نگاه میکند و سرودههای خود را میبیند که مانند جانوران سیرک، صحنهی زندگی را رها میکنند. ویلیام باتلر ییتز احمد میراعلایی I مضمونی میجستم و بیهوده میجستم شش هفتهای هر روز در پی آن بودم. شاید سرانجام، چون چیزی جز مردی شکسته نبودم ناچار به دل خود رضا دادم، هرچند هر زمستان و تابستان تا دورهی پیری آغازشد جانوران سیرک من همه گرم نمایش بودند آن پسران سوار بر چوبپا، آن گردونهی براق شیر و زن و خدا میداند چه و چه. II جز برشمردن مضامین کهنه چه میتوانم؟ نخست اوسیان دریا سوار که به یاری غریزه سه جزیرهی جادویی را درنوردید، رویاهایی تمثیلی نشاط بیهوده، نبرد بیهوده، آسودگی بیهوده مضامین دل سرخورده، یا چنین مینماید آن مضمون شاید آوازهای قدیمی یا نمایشهای درباری را بیاراید اما چه کار داشتم که چرا پا به رکاب نهاد من، که آغوش نوعروس پریوار او را میجستم؟ و آنگاه ضد حقیقتی جای آن بازی را گرفت نامی که به آن دادم کنتس کائلین بود او، دیوانهی ترحم، روحش را به باد داده بود اما قادر متعال مداخله کرده بود تا آن را نجات دهد. فکر کردم خدای من روحش را تباه کرده است تا تعصب و نفرت آن را به بند بکشد واین خود رویایی را پدید آورد و چه زود این رویا همهی فکر و ذکرم را گرفت. و هنگامی که ابله و مرد نابینا نان را دزدیدند کوهولین با دریای مهارناپذیر جنگید میدانم که رازهای دل آنجاست، اما گذشته ازهر چیز این خود رویا بود که مرا افسون کرد: شخصیتی انتزاعیافته از عمل تا زمان حال را توسع بخشد و خاطره را تسخیر کند. همهی عشقم را بازیگران و صحنهی منقش گرفتند و نه آن چیزهایی که این همه مظهر آن بودند III آن صور ماهرانه و کامل خیال در ذهنیت محض رشد میکنند، اما از چه نشأت گرفتهاند؟ تلی از آشغال یا خاکروبههای یک خیابان کتریهای کهنه، بطریهای شکسته، و قوطی حلبیهای لهیده آهنِ فرسوده، استخوانهای لیسیده، تکههای کهنه، آن سلیطهی هذیانگو که دخل دست اوست. اکنون که نردبانم رفتهاست باید آنجا دراز کشم که همهی نردبانها آغاز میشوند در دکان کثیف خرت وپرت فروشی دل. کوهولین= قهرمان افسانههای ایرلندی از : کتاب شعر، اصفهان بهار ۱۳۷۱، انتشارات مشعل |
![]() |
|