باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Aug 4, 2007


    دو شعر
    جمشید مشکانی


    **

    دارند آخرین کتاب‌های فارسی را، سوخته و نیم‌سوخته، بار وانت می‌کنند
    خوشه‌ای انگور ارغوانی لهیده کنار بقچه‌ی ناهار کارگران
    و رفته‌اند ایرانی‌ها
    از این‌جا

    دور بساط ِ لبوفروش‌ها ول می‌گردند
    جیب‌برها، عملی‌ها، بچه‌بازها
    کامیونی مونتاژ میهن اسلام‌پارسی
    زلزله‌ی کوچکی می‌ریزد از بتن‌پاره‌ها بر آسفالت داغ
    بالای چارپایه‌ای لق، آخوندی زاغ قرآن را غلط می‌خواند
    - در حال پاک کردن خُرده‌های شلغم و خرچنگ از ریشش-

    در دو چاله‌ایم و
    در یک گونی

    سر خالی من
    و دشوارترین چشم‌های فرانگ


    **

    آن دورها
    جایی در جورجیا
    باران می‌بارد

    کف دستی بخار ِ شیشه را می‌گیرم
    بیرون، شبی تنها، پی ِ چهره‌ی خود می‌گردد
    من مانده‌ام در چهره‌ای که دارم
    و نمی‌دانم جورجیا کدام گوری‌ست

    ولی وقتی زنی سیاه از ژرفای خود می‌خواند:
    It’s a rainy night in Georgia…
    I feel it’s rainin’all over the world…

    می‌دانم که آن‌سوی چهره و‌
    آن‌سوی تسکین پایان
    جایی در جورجیا
    باران هنوز می‌بارد


    برگرفته از: « کتاب ترس»، استکهلم، ۲۰۰۲





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز