![]() |
![]() |
![]() |
Apr 11, 2008
![]() محمود داوودی چاپ دوم، تهران ۱۳۸۳- مجموعه شعر"چند صحنه" همان داستان کهن به تاريکی اندر شدن با سری پُر از تصوير تصوير ستارگان که همراهیام میکند و من که آستين جر میدهم تا خلاص شوم چراغ خيابان نيمی از چهرهام را روشن میکند نيم دیگر به تاريکی- فراموشی- زنده در الکل خالص ادای دلقکها را در میآورم چند بار با چاقوی خيالی خودم را میکشم چند بار سايهام را لگد میکنم چند بار با سايهام حرف میزنم (خداوند هدايت را بیامرزد) اتاقی در دل شهر اجاره میکنم همهی مخدرها را استعمال میکنم اعتراف میکنم ادای خودم و شکلکی از هدايت معجزه میکنم خيابان پر از باران را از خاطرهی مردهگان سرشار میکنم هيچکس بیرحمتر از خودت نيست بطریها را يکی بعد از دیگری در گنجه میچپانی -مخفی ميکنی؟ از کی؟ قرصهای خواب را توی ليفهی شلوارت میگذاری -مخفی ميکنی؟ از کی؟ مجالی برای به لب گزيدن ساقهی علف نيست عق میزنم ستارگان دنبالم میکنند راه نيست تنها مسير شيرگون ماندن پوسيدن عادت به پوسيدگی جواب همهی سلامها را دادم چونان عاقله مردی که همهی رسوم بداند شرط ادب به جای آورد ارزش دوستی پاس بدارد او دارد به شاهکارش میانديشد من به عصبهايم میانديشم به دستگاه گردش خون به خيابانی در بمبئی يا کلکته و جوی آب و سرو روان و جان جهان و جن وپری پس بودا چی، خره؟ ستارهگان دنبالم میکنند که بود که گفت که میشود؟ که بود که خواست که توانست؟ که بود که مُرد که پيش از آنکه ناگهان عاشق بود؟ کودکی در تابستان به ماهيان قسم خورد دستها به پوست سبز آب کشيد نخلها مرتب کرد برگ نعنا بوئيد با اولين تصوير کشتی به آب زد یک نفخهی گرفته و سنگين* پيکرت کنار آب افتاده بود و گيسوانت خزه بود و پروانههای پستان تو را من هرگز هيچکس نديده بود اندوه مثلِ يا ماشين مش ممدلیست نه بوق داره نه صندلی نوستالژی مثلِ يا صدای پروين است "باز امشب در اوج آسمانم" بودن یا نبودن بيضایی پرسيد: ديگه کی کشته میشه؟ گفتم : اوفيليا و برادرش کلاديوس پلونيوس ملکه ملکه مکث! مکث! -ديگه؟ مکث! بيضایی خنديد گفت: خود هملت! بهمن گفت: وقتی فاوست روحشو به شيطان میفروشه... گفتم: خواهر گوته رو! رعنا گفت: شميم خیلی باسواده نا صر گفت: ولی تعهد حاليش نيست کامران گفت: چه چشمهای رعنايی اکبر گفت: همه جاکشن والسلام گفتم : چی؟ گفت : غير ازتو و گوته بعد هر چی داشتيم داديم عرق تو کافهی موند بالا اسمش چی بود خدايا؟ از قلهی بلند فرود آمد نطفهی آب بر زمين نهاد نطفهی آتش بر زمين نهاد ستارهگان را گفت: رهايش نکنيد آب خوش از گلویش پایين نرود دنبالش کنيد حتی اگر به آسمان هفتم برود ستارهگان میآمدند فريب نمیشدشان داد حتی وقتی میشاشيدم **-Din djävel اگر میتوانستيد مرا در لحظهی موعود که به آسمان پرواز میکنم ببينيد آه اگر میتوانستم همهی صداهای زيرزمين را شنيدم مسيری که طی طريق میکند طيران عشق آنکه آن کلام را گفت آنکه همه چیز را رها کرد سر به بيابان گذاشت همان که شنيد اسم عشق را همان که بوذ و بوذ و بوذ تا از دلِ خرد گياهی سر بر آورد سر در آورد هيچ ديدهای خیابانی پر از شاش تا شانهی مرد و زن هل هل گرگ چنبری زهره نداری ببری اگه بردم چه میکنی خُرد و خميرت میکنم خونه خاله کدوم وره از اين وره از اون وره *"مد و مه"ـ ابراهیم گلستان **"فحش سوئدی" |
![]() |
|