باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jan 23, 2008

    روزها در راه


    چه تفاوتی است میان روزهایی که با حسن در چهارباغ قدم می‌زدیم و این روزها که با هم در کنار "ِسن" راه می‌رفتیم؟ تفاوت در مکان را نمی‌گویم، که پرسیدن ندارد. حتی تفاوت در زمان توجه مرا برنمی‌انگیزد. آن سال ِفلان بود و این سال بهمان، آن وقت بیست ساله بودیم و حالا هفتاد... تفاوت در حال نفسانی، کیفیت روح دونفر را می‌گویم در رابطه‌ای دوستانه - که البته زمان با سیری پنجاه‌ساله در تحول و دگرگونی آن دست داشته، بستر این تحول بوده و هر آزمون روزانه‌ی این رابطه را در تن خود پروده و باز در همین "تن" به ثمر رسانده، مثل زنی که نطفه را در زهدان بگیرد و به دنیا بیاورد. ولی در این‌جا توجه من به نقش زمان در ساختن این رابطه نیست، بلکه در این است که پس از ساخت و پرداخت، حالا این رابطه چه کیفیتی دارد؟ دو جانی که در غفلت ِ شاد جوانی به هم برخوردند و در بازار ِدراز، آشفته، سرپوشیده و نیمه تاریک که به زندگی ما بی‌شباهت نیست، همراه شدند حالا هم‌دیگر را چه جور درمی‌یابند، در سکوت، در نگاه، شوخی یا تک مضراب‌های گاه و بی‌گاه برای وارونه جلوه دادن چیزی که هست و کاستن از شدت آن، هم گفتن و هم وانمودن که نمی‌گوییم یا نگفتنی ِگویا و با کنایه‌ای رفیقانه؟
    شاهرخ مسکوب، نشر خاوران- پاریس



    مشورت: فرناندو پسووا
    ترجمه: خلیل پاک‌نیا


    دور تا دور کسی را که در رویا می‌بینی
    دیوارهای بلند بِکش
    بعد
    از لابه‌لای نرده‌های نرم‌تنِ درِآهنی
    جایی که باغچه پیدا می‌شود
    دسته دسته گل‌های خندان بکار
    از همه نوع.
    چرا که مردم فقط این گونه تو را می‌شناسند
    جایی را که در دیدِ کسی نیست
    هیچ بکار
    گل‌ها را همان‌طور در خاک بکار
    که همسایه‌ها کاشته‌اند
    تا هر کس به آن سو بنگرد
    از باغچه سر درآورد
    همان‌طور که تو می‌خواستی
    اما جایی را که از آن توست
    و هرگز هیچ‌کس نمی‌بیند
    بگذار گل‌ها هر طور می‌خواهند بشکفند
    بگذار سبزه‌ها سرخوش و آزاد جوانه‌ زنند

    یک جفت از خودت را زنده در خاک بکار
    دور تا دورش را بپوشان
    و سعی کن هیچ‌کس نتواند
    چیزی از باغچه‌ایی که تویی
    سر در بیاورد

    باغچه‌ای پرشکوه فقط برای خودت
    که پشت آن گل‌های خانگی
    تن به هم می‌‌سایند
    بیچاره سبزه‌ها که حتی به چشم تو نمی‌آیند




    اقامتم در استانبول: ايزت سارای ليچ
    ترجمه: خلیل پاک‌نیا


    از اقامتم در استانبول
    چند روایت است

    در اولی
    ماهیت سیاسی مشکوکی دارم .

    در دومی
    یکی از ماجراهای عاشقانه من نقل می‌شود.

    در سومی
    حتی فروش مواد هم ذکر شده است.

    البته این حقیقت
    که هرگز در استانبول نبوده‌ام
    برای کسی جالب نیست.


    ايزت سارای ليچ، شاعر بوسنی و هرزگوین، درسال ۱۹۳۰ به‌ دنيا آمد. در دانشگاه سارايوو فلسفه خواند . نخستين کتاب شعرش به نام "رويارويی" در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. بيش از سی کتاب شعر دارد و شعرهايش به پانزده زبان دنيا، ازجمله فرانسوی، ايتاليايی، آلمانی و انگلیسی ترجمه شده است. شعرهايش برهنه و خالی از شاخ و برگ‌های اضافی است. حضور يگانه‌اش درشعر مدرن بوسنی و هرزگوین، زبان‌زد خاص و عام است. او در سال ۲۰۰۲ در سارایوو درگذشت.





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز