![]() |
![]() |
![]() |
Dec 30, 2006
![]() آخرین موسیقیدان رمان قلی خیاط یکی بود یکی نبود. سر کوچهی صاحب جم تبریز، روی سکوی بانکی با کرکرههای بسته، یک روز دمدمههای غروب، پیرمردی نشسته بود با ریشِ سفیدِ بلندِ تولستویوار، و نگاه سبز. گاهگاهی، چانه بالا گرفته و رو به پسرک نیموجبی کنارش که تصویر دوچرخهای را با حسرت بر پوست کف دست میکشید، میگفت : «حضور محترم، در عاقبت کار دنیا و آدمها اعتباری نیست. هانیبال شکستناپذیر را پشهای از پا درآورد و، سرنوشت ایران باستان را شیههی اسبی رقم زد. زندگی قصهایست پوچ و پر از خشم و هیاهو، که ابلهای آن را تعریف میکند». اجازه بدهید قصهی مرد دیگری را برایتان تعریف کنم که سرنوشت دنیا و آدمها را با خشم و هیاهو... صبح یک روز بهاریست، در سال ۱۹۳۲. مرد ناشناسی وارد معبد ادبیات فرانسه میشود، منظورم ساختمان بزرگ و باعظمت انتشارات گالیمار در پاریس، ته کوچهی سبستان ـ بوتن، پلاک ۵. جوانیست خوشاندام و شیکپوش، با چشمان آبی روشن، تقریبا سبز، و کراوات سیاه. چند روز پیشتر پدرش را به خاک سپرده است. مثل دیگر نویسندهگان تازهکار، توقع و تقاضای ملاقات با شخص آقای گالیمار را ندارد تا جواب حاضر و سربالایِ همیشگیِ «تشریف ندارند، جلسه دارند» را بشنود. ساکت و مودب، پاکت زردرنگی را به دفتر پذیرش تحویل میدهد، رسید شمارهی ثبت ۶۱۲۷ را دریافت میکند، و باز، ساکت و مودب و سر به زیر، راه خود را پس رفته و از در خارج میشود. پاکت زردرنگ حاوی رمان قطوریست به اسم سفر به انتهای شب، و نامهی سنجاق شدهای به این مضمون : «حضور محترم، برندهی جایزهی گونکور سال برای ناشر خوشاقبال، و آبشخور ادبیات برای یک قرن آینده را خدمتتان معرفی میکنم. این درواقع یک رمان ساده نیست، سمفونی شوریدهی زبان احساس است. امضاء : لوئی ـ فردینان سلین». متن کامل در « باغ نقد و نظر» |
![]() |
|