باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jul 24, 2006


    Drömmens arkipelag
    Tomas Tranströmer

    Översättning av
    Morteza Saghafian

    Stockholm,2006




    « مجمع الجزایر رویا» برگزیده شعرهای توماس ترانسترومر، شاعرمعاصر سوئد است. این کتاب که با ترجمه مرتضی ثقفیان توسط « نشر سی دو حرف» در بهار ۲۰۰۶ در استکهلم ، منتشر شده است، شامل ۶۰ شعر ترانسترومر، از جمله منظومه‌ی رشک انگیز بالتیک‌هاست. مرتضی ثقفیان با انتخاب شعرهایی از همه‌ی دوره‌های شاعری ترانسترومر، تصویری جامع از این شاعر بزرگ بدست می‌دهد. او در معرفی توماس ترانسترومر می‌نویسد:
    در پنجم آوریل ۱۹۳۱ در شهر استکهلم متولد شد. اولین کتابش بنام «هفده شعر» در سال ۱۹۵۴ منتشر شد و آخرین شعرهایش در سال ۲۰۰۴ در مجموعه‌ی « معمای بزرگ» . در فاصله‌ی پنجاه ساله میان این دو کتاب، ده مجموعه شعر دیگر منتشر کرده است. ترانسترومر ترجمه‌هایی نیز از شاعران مورد علاقه‌اش ، از جمله رابرت بلای و یانوش پلینسکی، کرده است که در سال ۱۹۹۹ با عنوان « ترجمه‌های آزاد» منتشر شده است. در سال ۱۹۹۰ دچار خونریزی مغزی شد که از عواقب آن فلج سمت راست بدن و زبان پریشی بوده است.
    ترانسترومر، سی سالی پیشتر از این، در منظومه‌ی بالتیک ها(۱۹۷۴) در باره‌ی ویساریون شبالین آهنگ‌ساز روس نوشته بود:


    دوم اوت. چیزی طالب بیان‌شدن است اما تن نمی‌دهند واژه‌ها
    چیزی که نمی‌توان آن را گفت
    زبان پریشی،
    ...
    بعد سکته‌ی مغزی، فلج سمت راست بدن و زبان پریشی
    فقط عبارات کوتاه را می‌فهمد، کلماتِ عوضی می‌گوید
    بنابراین بیرون است از مدار ستایش‌ها یا سرزنش‌ها
    اما موسیقی باقی‌ست. هنوز به اِستیل خود می‌تواند آهنگ بسازد
    ...
    او موسیقی می‌ساخت برای متن‌هایی که دیگر نمی‌توانست بفهمد-




    The Dream Of Archipelago
    Tomas Transtömer

    Translated by
    Morteza Saghafian
    Tehran, 2005

    چاپ اول «مجمع الجزایر رؤیا» در زمستان ۱۳۸۴ توسط «نشر دیگر» در تهران منتشر شده‌است. به‌رغمِ تلاش های مترجم، وجود اشتباهات تایپی بسیار دراین نسخه، مشکل خواندن شعرهای ترانسترومر را، که حتی در بهترین ترجمه‌ها چندان راحت نیست، دوچندان کرده است. با امید که نسخه بازبینی‌شده این کتاب هر چه زودتر دردسترس علاقمندان قرار گیرد.



    شش شعر از کتاب« مجمع الجزایرِ رؤیا»، چاپ استکهلم.



    فاخته


    فاخته‌ای بر درخت غان نشسته بود و هوهو می‌كرد، نزدیکِ شمالِ خانه. صدایش چنان بلند بود كه اول خيال كردم خواننده‌ی اُپرایی دارد ادای فاخته در می‌آورد. ناباورانه آن را ديدم. با هر صدا، پرهاي دُمش مثل دستك تلمبه‌ی آب، بالا و پايين می‌جست. آن وقت جفتی‌ زد، چرخيد و رو به هر چهارسو صيحه كشيد. بعد پر زد و اندکی ناسزاگويان بر فراز خانه پرواز كرد و رو به دورها به جانب مغرب…
    تابستان رو به پيری می‌رود و همه چيز به‌هم پيوسته به پچپچه‌ای ملال انگيز بدل می‌شود. كوكولوس كانوروس به گرمسير باز می‌گردد. فصل او در سوئد سر آمده است. فصلي كه چندان طولاني نبود! در حقيقت فاخته شهروند زئير است…
    من ديگر چندان دلبسته‌ی سفر نيستم. اما سفر به سراغم می‌آيد. اكنون كه بيش از پيش به گوشه‌ای رانده می‌شوم، اكنون كه حلقه‌های سال‌ها رشد می‌كنند، اكنون كه براي خواندن نيازمند عينكم. هميشه خيلی بيش تر از حّدِ طاقت ما اتفاق می‌افتد. چيزی نیست كه به حيرت‌مان وادارد. اين افكار با خود می‌برند مرا، با همان وفاداری كه سوسی و چوما می‌بُردند موميايی ليوینگستون را در دلِ افريقا.


    مادریگال


    میراثِ من جنگلی‌ست تاریک؛ که به‌ندرت به آن می‌روم. اما روزی فرا خواهد رسید که مردگان و زندگان جا عوض می‌کنند. آن گاه جنگل به جنبش درمی‌آید. ما بی‌امید نیستیم. سخت‌ترین جُرم‌ها لاینحل باقی می‌ماند به‌رغم تلاشِ پلیس‌های بسیار. همین طور جایی در زندکی ما عشقِ بزرگِ لاینحلّی وجود دارد. میراثِ من جنگلی‌ست تاریک اما من امروز در جنگلی دیگر راه می‌روم، جنگل روشن. همه‌ی جاندارانی که می‌خوانند پیچ و تاب می‌خورند می‌جُنبند و می‌خزند! بهار است و هوا بس نیرومند. من فارغ‌التحصیلِ دانشکده‌ی فراموشی‌ام و همان‌قدر دست خالی‌ام که پیراهن بر بندِ رخت.


    پرلود‌ها، تکه سوم


    اشکوبی که بخش عمده‌ی زندگانی‌ام را در آن سر کرده‌ام باید خالی شود. حالا از همه چیز خالی شده است. لنگر برداشته شده. اما باوجود سوگِ هنوز حاکم، از همه‌ی اشکوب‌های دیگرِ شهر، سبک‌تر است. حقیقت به مبلمان نیازی ندارد. من یک بار زندگی را دور زده‌ام و به نقطه‌ی آغاز بازگشته‌ام: اتاقی خاموش شده. آن‌چه این‌جا بر من گذشته‌است، هم‌چون نقوشِ مصری بر دیوارها نمایان است، نقوشی بر دیواره‌های یک مقبره. اما آن‌ها بیش از پیش در معرضِ زوال‌اند. آخر نور خیلی شدید است. پنجره‌ها بزرگ‌تر شده‌اند. این اشکوبِ خالی، دوربینی‌ست بزرگ که آسمان را نشانه رفته است. سکوتِ آن مثلِ نمازِ ِکواِکرهاست. آن‌چه به گوش می‌رسد صدای کبوترانِ حیاط خلوت‌هاست، بق بقویشان.



    کواکرها: فرقه‌ای مسیحی که عبادتشان در سکوتِ کامل انجام می‌شود.


    آلگرو



    بعد از روزی سیاه هایدن می‌نوازم
    و گرمایی ساده در دست‌هایم احساس ‌می‌کنم

    شستی‌ها مایل‌اند. چکشی‌های نرم می‌کوبند
    طنین سبزاست، پرشور و آرام

    طنین می‌گوید که آزادی هست
    و این که کسی به قیصر خراج نمی‌دهد

    دست‌ها را توی جیب‌های هایدنی‌ام فرومی‌برم
    و ادای کسی را درمی‌آورم که با آرامش جهان را می‌نگرد

    من پرچمِ هایدن را بلند می‌کنم - یعنی:
    "ما تسلیم نمی‌شویم. اما صلح می‌خواهیم"

    موسیقی خانه‌ای شيشه‌ای ست بر سراشیب
    جایی که ‌سنگ‌ها می‌پرند سنگ‌ها می‌غلتند.

    و سنگ‌ها ازدلِ آن می‌غلتند
    اما شیشه‌ها همه سالم می‌مانند.



    برف می‌بارد


    خاک‌سپاری‌ها سر می‌رسند
    با فواصلی کم و کم‌تر
    مانند تابلوهای راه‌نما
    وقتی به نزدیک شهری می‌رسیم .

    نگاهِ هزاران نفر
    دراین سرزمین سایه‌های بلند

    پلی بنا می‌شود
    به آرامی
    صاف در فضا


    امضاها



    باید بگذرم
    از این درگاهِ تاریک.
    اتاقی بزرگ .

    سندِ سپید می‌درخشد
    با سایه‌های بسیار که می‌جُنبند
    همه می‌خواهند امضایش کنند.

    تا آنکه روشنایی به من رسید
    و زمان را درهم پیچید.




    مرتصی ثقفیان متولد ۱۹۵۴، فارغ التحصیل دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. اولین مجموعه شعرش به نام « چونان کبوترخانه‌ای متروک» درسال ۱۹۸۱ در تهران منتشر شد. او از سال ۱۹۸۵ در سوئد زندگی می‌کند. در رشته ادبیات دانشگاه استکهلم تحصیل کرده است. بیشتر دوستداران ادبیات در اروپا، در دو دهه اول جمهوری جهل، تلاش هایش را در مدیریت دو مجله‌ی ادبی آن سال‌ها، « اندیشه آزاد» و « مکث»، به خوبی به یاد دارند. او سالیان زیادی است که عضو هئیت مدیره پن سوئد است. مجموعه شعر « طبل های قبیله مرده» دومین کتاب اوست که در سال ۱۹۹۳ در استکهلم منتشر شد.
    برای تهیه کتاب « مجمع الجزایر رؤیا» چاپ استکهلم می‌توانید با نشر «سی دو حرف» با آدرس الکترونیکی زیر تماس بگیرید
    sidoharf@yahoo.com






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز