باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Aug 27, 2008

    به: آ. س. سوورین
    مسکو، ۱۱ سپتامبر ۱۸۸۸

    ... نوشته‌اید سعی نکنم با یک تیر دو نشان بزنم. و پزشکی را رها کنم اما به نظرم دو کار داشتن، هم اعتماد به‌ نفسم را بیشتر می‌کند و هم خوشحال‌ترم. پزشکی همسر قانونی من است و ادبیات معشوقه. شب‌ها وقتی از دست یکی خسته می‌شوم، می‌روم پیش ‌آن دیگری. می‌دانم کمی نظم را برهم می‌زند اما چندان ملال‌آور نیست. گذشته از این، به خاطر بی‌وفایی من آن‌ها چیزی را از دست نمی‌دهند. شک دارم اگر کار پزشکی نبود فرصت داشتم نمایش‌نامه یا داستانی بنویسم....

    از:نامه‌های آنتوان چخوف(باغ در باغ)

    مهمان- آنتوان چخوف
    نجف دریابندری


    زلترسکی که وکیل عدلیه بود چشم‌هایش باز نمی‌شد. طبیعت در تاریکی فرو رفته بود"باد فرونشسته و نغمه‌سرایی مرغان به پایان رسیده بود و چهارپایان آرمیده بودند." زنِ زلترسکی مدتی پیش به رختخواب رفته بود و خدم و حشم، همه در خواب بودند. فقط زلترسکی نمی‌توانست به اتاق خواب خود برود هرچند که پلک هر چشمش به قدر یک خروار سنگینی می‌کرد.
    حقیقت قضیه این بود که زلترسکی مهمان داشت. مهمانش یک سرهنگ بازنشسته بود به نام پرگارین که در همسایگی زلترسکی در ویلای خود می‌زیست. پرگارین بعد از شام آمده بود و از آن وقت تا کنون روی کاناپه نشسته و از جایش جنب نمی‌خورد. انگار به جایش میخکوب شده بود. هم‌آنجا نشسته بود و با صدای دو رگه‌ی تودماغی‌اش، داشت تعریف می‌کرد چگونه در سال ۱۸۴۲ سگ هاری او را در کرمنچوک گاز گرفته بود. داستان که به پایان رسید دوباره آن را از سرگرفت.



    متن کامل در ( باغ داستان)







    :

    بایگانی

    :


    پرشین بلاگرز