![]() |
![]() |
![]() |
Dec 10, 2005
![]() غير منتظر بهرام صادقی خيلی خوب ، اما نكته اينجاست كه در اين خانوادهی چهار نفری وضع كمی مغشوش بود: پدر سيگار میكشيد و خاكسترش را روی قالیهای كهنه میريخت، مادر كبدش بد كار میكرد، پسر كه تازه فارغ التحصيل شده بود به كارگاهش میرفت و پولهايش را برای خودش جمع میكرد و دختر كه قيافهی ابلهانهای داشت با چشمهای گشاده و متعجب به هر چيز خيره میشد و زير لب آه میكشيد … و با وجود اين، زندگی میگذشت : صبحها ساعت شماطه آنقدر زنگ میزد كه خاموش میشد و « طاووس خانم » كه در رختخوابش پشت به « ميرزا محمودخان » كرده بود به صدا درآمد و فحش میداد و ميرزا محمودخان هم كه به او پشت كرده بود مثل هميشه جواب میداد: « تو نمیفهمی… تو نمیفهمی… » آن وقت آقای مهندس عصبانی میشد و زير لب میگفت: « من بايد كارم را يكسره كنم . با اين احمقها نمیشود كنار آمد » و « فلور خانم » میكوشيد كه سماور را زودتر به جوش بيندازد و متأسفانه موفق نمیشد، چون قبلاْ آبها را روی آتش ريخته بود . آقاي مهندس نه رفيق داشت و نه آشنا و نه به اين خيال بود كه زن بگيرد. جوان بود و میخواست كار بكند. فلور خانم را هم در دبيرستان تمام دخترها كنار گذاشته بودند، چون حرف نمیزد و صورتش مثل گوسفند بود و از آن گذشته، از همه چيز تعجب میكرد. ميرزا محمودخان هم حساب از دستش در رفته بود : متن کامل |
![]() |
|