![]() |
![]() |
![]() |
Nov 26, 2008
![]() توبیاس وولف ترجمه: مرضیه ستوده "ادیسه پشت به بندر کرد و از راهی صعب العبور که از میان جنگل میگذشت و بر صخرهها صعود میکرد، رفت به سوی مقرٌی که آتنه به او گفته بود..." ریچارد به خواندن ادامه داد. بیقرار و کلافه بود اما سعی کرد با علاقه ادیسه بخواند. سفر به خانهی "خوک چران" وفادارش. این دیگر چه لغتی است. این دیگر چه جور زندگی کردن بوده است! – که البته دیگر او را به جانمیآورد. اصلا در این کتابهای قدیمی هیچکس هیچکس را به جانمیآورد و نمیشناسد. و تا همین جا هم زیادی وقت صرف ادیسه کرده بود و با غرغر کتاب را بست. هرازگاهی به آنا که کنارش خوابیده بود نگاه میکرد. هی دلش میخواست آنا را بیدار کند تا آنا برگردد به طرفش و آغوشش را باز کند – کو شانس و کو اقبال. مأیوس و بیحوصله باز رفت سراغ ادیسه. آنا کتاب را باز روی میز پای تخت گذاشته بود، باز روی همین فصل که به نظر ریچارد خسته کننده و غیرممکن میآمد. ورق ورق زد رسید به آن بخشی که ادیسه کماناش را میکشد و تمام خواستگاران و مدعیان را کشتار میکند. متن کامل در« باغ داستان» |
![]() |
|