باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jan 27, 2005


    نخستین سنگ را کسی پرتاب کند که خود شرم سار گناهی نباشد

    ... در اتاق ملاقات نيمه تاريک زندان، رولفه آهسته به يانينگ می گفت:
    شما خيال می کنيد من از قبول وکالت در اين دادگاه چه سودی می برم؟ ناچارم در اين دادگاه اقداماتی بکنم که حتی از تصورش هم رعشه به اندامم می افتد! ولی می کنم، برای اين که آخر سر بايد يک چيزی هم ته کاسه برای ملت آلمان باقی بماند...

- دادگاه نورن برگ

    *

    نخستين ديدار از گورها.
    نگاه می کنيم ، اسم ها را می خوانيم و سال مرگ را.
    سايه ی صليب ها بر آب رودخانه.
    بعد حرف از مرگ می زنيم. بعد هم خاموش می مانيم.
    شما اگر بوديد ، خود شما ،چه می کرديد؟...
    انگار نبايد از این داستان سر درآورد،
    همين طور است. دیگر سردرنمی آوريم از هیچ چيز.
    حالا همه چيز هم شکل است، همه چيز گريان.
    گذرگاهی است انگار، بی انتها ، بی عيب ، بی هوده

- مارگريت دوراس، بحر مکتوب





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز