![]() |
![]() |
![]() |
Mar 31, 2009
![]() فرانتس کافکا اگر خوب فکرکنی، میبینی هیچ چیز نمیتواند انسان را وسوسه کند که در مسابقهی اسبدوانی نفر اول شود. وقتی ارکستر شروع به نواختن میکند، شور و شوق کسب عنوان بهترین سوارکار کشور بیش از آن است که صبح روز بعد مایهی پشیمانی نشود. بیشک حسادت حریفان، آدمهایی دغلباز و بانفوذ، به هنگام عبور از میان صفِ بههم فشردهی تشویقکنندگان آزارمان میدهد، آن هم پس از پشت سرگذاشتن آن پهنهای که خیلی زود در برابرمان خالی و خلوت شد و دیگر کسی را جلوی خود ندیدیم مگر معدود سوارکارانی که با جثهای کوچک، یکی دو دور عقبتر از ما، به سوی حاشیهی افق میتاختند. بسیاری از دوستان با شتاب میروند که بُرد خود را وصول کنند و فقط از کنار باجههایی در فاصلهی دور، سر برمیگردانند و به نشان تشویق رو به ما های وهویی میکنند. بهترین دوستان هم که اصلا روی اسب ما شرطبندی نکردهاند، چون میترسیدند مبادا در صورت باخت از ما دلگیر شوند. ولی حالا که اسب ما اول شده است و آنها چیزی نبردهاند، وقتی از کنارشان میگذریم ترجیح میدهند سربرگردانند و جایگاه تماشاچیان را نگاه کنند. رقبا در پشت سر، قرص و محکم، روی زینها نشسته اند و به بلایی که به سرشان آمده و این اجحافی که در حقشان رفته فکر میکنند. سپس چهرهای شاداب به خود میگیرند، چنان که گویی قرار است پس از این مسابقهی بچگانه، مسابقه ای جدی آغاز شود. سوارکار برنده در نظر بسیاری از بانوان موجودی حقیر مینماید، زیرا بیش از اندازه به خود میبالد و نمیداند که با این همه دستفشردنها، خبردارایستادنها، تعظیم و تکریمها، و از دور سلام گفتنها چه کند. در حالی که بازندگان لب فرو بستهاند و گردن اسبهای خود را که اغلب شیهه میکشند، نوازش میکنند. و سرانجام این که آسمان تیره وتار شده است و اکنون بارش آغاز خواهد شد. داستانهای کوتاه- فرانتس کافکا، نشر ماهی۱۳۸۳، |
![]() |
|