باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Feb 3, 2006

    خوبی کارهای وریا مظهر این است که می‏داند کجا ایستاده، چه در شعرهای‏اش و چه در این اولین مجموعه داستان‏اش، ادای کسی را در نمی‏آورد، زیر پای‏اش را می‏بیند و با خیال خودش، خیال می‏کند. مهم نیست که تا کجا می‏رود ولی اگر روزی روزگاری ما هم آنجا ایستادیم، در تجربه‏اش شریک شدیم، این اطمینان هست که پرتگاهی در کار نیست چون پرت نمی‏نویسد. نمی‏دانم، شاید تازه‏گی نگاه‏اش باشد به دور و برش. اصلاً خیلی وقت‏ها بهتر است خود داستان را بخوانیم تا این و آن حرف‏هایی که پشت سر داستان می‏زنند که چه است و چه است ، یکتا است و از این حرف‏ها.





    برگرفته از: چیدن قارچ به سبک فنلاندی
    مجموعه داستان- وریا مظهر
    ( و. م. آیرو)




    به‏آرامیِ ذوب‏شدنِ قنديل‏های يخ


    غروب از پنجره‏ی آشپزخانه به پاركينگ نگاه كردم. اتوموبيلی آبی‏رنگ، اريب پارك كرده بود. گفتم:«پدرسگو ببين، هيچ فكر نمی‏كنه جای سه تا ماشينو يه‏جا گرفته.» ما ماشين نداشتيم. سارا آمد نزديك پنجره، كمی از موهای به‏هم‏ريخته‏اش به لبم خورد.
    پرسيدم:«می‏دونی مال كي‏يه؟»
    گفت:«فكر كنم مالِ طبقه‏ی سومی‏يه، همون يارو كه ريش قرمزِ بزی داره»
    ـ همون كه سبيل نداره؟!
    ـ ريش داره
    ـ ريش داره، ولی سبيل نداره
    ـ هيچ دقت نكردم
    ـ اگه يه جوون بيست‏ـ بيست‏وپنج ساله بود حتماً خوب بهش دقت می‏كردی. درسته؟


    متن کامل





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز