باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Jan 13, 2006

می‌خواستم « کتاب ناآرامی» که تمام شد یکی دو سطر در باره‌اش بنویسم دیدم شاهرخ مسکوب سنگ تمام گذاشته است. بر خلاف خیلی‌ها که فقط حرف می‌زنند ولی حرف خودشان را نمی‌زنند.






    « روزها در راه»
    شاهرخ مسکوب



    کتاب فرناندو پسوآ تمام شد و نجات پیدا کردم. در حقیقت خفه‌ام کرد از بس به خودش پیچید و دور خودش چنبره زد و کندوکاو‌های عبث روانشناسی کرد و با منقاش و تیغ زور زد دل و روده‌ی روحش را بریزد بیرون. با نوعی بیزاری از خود که درست ناشی از پرستش بیمارگونه‌ی نفس خود است. یاداشت‌ها سرشار است از ترس، اندوه، مه، ابهام، زخم‌های چاره ناپذیر درون، مرگ زندگی و زندگی در مرده بودن، نداشتن میل، آرزو، سودا و عشق، دوست نداشتن هیچکس و دلزدگی از همه چیز، دانستن و ندانستن، و « رویا ورزیدن» میان خواب و بیداری، دانسته و خواسته در « رویا» به سر بردن، آن را آزمودن و حتی تمرین کردن، رویا‌هایی که در خواب نمی‌گذرد، بیداری هم نیست. همه چیز میان مرگ و زندگی، واقعیت و خیال، هست و نیست، در حال تعلیق است. منی که این روزها به تولستوی مانندی احتیاج دارم، گیر کی افتادم!

    قلم توانایی که استاد متلاشی کردن و پوساندنِ همه‌ی « اندام»‌های روح است تا آن را به صورت یک توده ی کپک زده و گندیده در آورد. برای درمان رفتم به سراغ دیوان شمس و حالی کردم. به قول همان بزرگوار
    « آه زندانی این دام بسی بشنودیم - حال مرغی که برسته‌ست از این دام بگو »


مسکوب از « کتاب ناآرامی» یا آنطور که خودش می گوید
« LE LIVRE DE L'INTRANQUILITE»
نام می برد





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز