![]() |
![]() |
![]() |
Jan 28, 2007
چرا ما از شاعران بزرگ خسته نمیشویم؟ چون لحظههایی از زندگی ملال آور را شیرین میکنند. به همین سادگی. و این هنر است. تفاوت «تخّیل خلاق» و«وهم» پردازیهای بیاختیار شخصی همین است . وهم به بیحقیتی پهلو میزند و ملال را بیشتر میکند. آنچه که حقیقت نیست جالب هم نیست. تخّیل خلاق برای ما فضایی باز کند. هرچه در آن میچرخیم خسته نمیشویم. وهم آوار بیمعنایی را بر سرمان خراب میکند. خراب هم که شدیم حوصلهمان سر میرود. در بازی ظریف هنر، وهم و تخّیل سایه به سایه هم میروند. شاعران بزرگ میدانند کجا بایستادند، با کدام سایهها بروند. «باغ در باغ» ![]() نامهای به عشقی از نیمایوشیج ۱۳۰۳ رفیق من مشغول پاکنویسکردن یک قسمت دیگرافسانه هستم. عنقریب میرسانم. هروقت اتفاقاً در حین عبور به آنها برمیخورم خودشان را به من نزدیک میکنند. نمیدانم با وجود اینکه طرز شعرهای مرا نمیپسندند چه چیز آنها را دور من جمع میکند؟ تماشای اوضاع و احوال مختلفه برای مردم در حکم عادتی است که نمیدانند برای چه آنرا متعابت میکنند؟ اگر چه درموقع تماشا از دیدن یا شنیدن بعضی چیزها منزجر میشوند. یک شعر از افسانه را میخوانند فیالبداهه به همان وزن یک شعر بدون معنا از خودشان میسازند، به آن میافزایند. دوباره سهباره از سر گرفته میخوانند و میخندند، مخصوصاً رشید. من اقلاً توانستهام وسیلهی تفریح و خندهی آنها را فراهم کنم. این هم یک نوع هنر است. بالعکس همین وسیله چند سال بعد آنها را هدایت خواهد کرد. شعرهای من دوکارهاند، حکم چپق بلند را دارند: هم چپقاند و هم در وقت راهرفتن عصا! من هیچ متألم نمیشوم. بهجای فکر طولانی در ایرادات آنها با کمال اطمینان به عقیدهی خود شعر میگویم. یا همین که هوا تاریک شد به مهمانخانهی «یالتا» میروم. غذا میخورم به سلامتی تو و هشترودی. این مهمانخانه و یک جای دیگر، مهمانخانهی جمشید، توقفگاه و پناهگاه دائمی من است. که مصائب خود را بهدوش کشیده و به آنجا میبرم. وضعیت آن قدری در نظر من مطبوع است. کبابهای مرغوب دارند. ارزانتر از سایر جاها هم میفروشند. شبها قفقازیها لزگی میرقصند. ارکستر دارند. خانمهای روسی هم در آن جا منزل دارند. اطاق ساعتی شش قران است. ولی من به این چیزها کار ندارم. من اینک با همین مواقع خوشم. دلیلی برای اینکه از پیشآمدها اعراض کرده خود را تغییر بدهم نیست. نسبت به ضدیت این اشخاص به خوبی میدانم ممانعت از سوق طبیعی مثل ممانعت از جریان یک رودخانهی سریع است. اگر مسدود شد در دفعهی ثانی خیلی شدیدتر و با قوتتر از اول جریان می یابد. حال من بهترم یا عنصری؟ آن قسمت را بخوان. همانطور که در خیابان صحبت کردم ببین از زبان افسانه چطور بهار را وصف کردهام و عنصری چطور. خواهند دانست که کدام جهات را در طبیعت باید اتخاذ کرد. چه تفاوتی در بین صنعت و حیله و خودنمایی وجود دارد. اتخاذ جهات مادی یک منظره که از لوازم اساسی محسوب میشود. درنظرگرفتن مختصات آن جهات. پس از آن استعانت از چند کلمهی مربوط و ساده وسایلی هستند که شاعر توسط آنها به قدری که استعدادش به او اجازه بدهد، میتواند فهمیده باشد و به دیگران بفهماند. اینجاست اولین نظریهی من. ولی مطبعه به من اذیت میکند. در قسمت اول افسانه که انتشار پیدا کرد خیلی غلط گرفتم. اغلاط بسیار باعث میشود که در انظار مخالفین شعرهای مضحک مرا مضحکتر جلوه بدهد. بالاخره خواهم دانست. افسانه نفوذ و رواج عمومی را پیدا نکرد. خواهند گفت عشقی را من گمراه کردهام. ولی تو میدانی من تقصیر ندارم. استعداد گمراهی به حد افراط در تو وجود داشت. ما باید بدون اینکه به حرف آنها وقعی بگذاریم و وقت را به مباحثه و مجادله از دست بدهیم مشغول کار خودمان باشیم. من و تو هیچکدام نمیدانیم فردا از این امواج چه اَشکالی بیرون میآید. ملت دریاست، اگر یک روز ساکت ماند بالاخره یک روز منقلب خواهد شد. اطفالی از این گروه به وجود خواهند آمد که ما از همه چیز آنها بیخبریم. نه اسمشان را میدانیم و نه نشانشان را. ولی آنوقت شاید نه من وجود داشته باشم و نه تو. در هر صورت پیشروهای این لشکر توانا را خواهیم دید. بعد از این لازم است طرز صنعت خود را تحت قوانین قطعی و معین در آورم. رفیق! از روی صحت کار کنیم. دستوری را که طبیعت به ما میدهد انجام بدهیم. بالاخره حق با کسی است که صحیح، طبیعی و غیر قابل تغییر بوده است. امشب شاید به ادارهی روزنامه بیایم رفیق تو نیما نامهها، از مجموعه آثار نیمایوشج، گردآوری سیروس طاهباز، تهران ۱۳۶۸ |
![]() |
|