باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Aug 13, 2005




    بیداری -
    ویسواوا شیمبورسکا

    بیداری خودش را از یاد نمی‌برد
    مثل رویا که می‌برد
    نه زنگ تلفن، نه صدای ناموزون
    بیداری را برهم نمی‌زند
    نه جیغی یا جغجغه‌ای
    ما را از بیداری نمی‌پراند .

    تار و مبهم‌اند
    عکس‌ها در رویا
    می گذارند تعبیرشان کنیم
    به شکل‌های بی‌شمار
    بیداری یعنی بیداری
    و این معمایی بزرگ‌تراست .

    رویاها را کلیدهایی هست.
    بیداری خودش درش را باز می‌کند
    و نمی‌گذارد بسته شود
    در بیداری ست
    که فرو می‌افتد
    ستاره‌ها و کارنامه مدرسه
    که فرو می‌افتد
    پروانه‌ها و سنگ اتوی‌های قدیمی
    کلاه‌های بی‌سر
    و جمجمه‌هایی از ابر
    و این‌ها معمایی می‌شود
    که حل نمی‌شود

    بدون ما هیچ رویایی نیست.
    او را نمی‌شناسیم اما
    بدون او بیداری نمی‌تواند باشد
    و حاصل بی‌خوابی‌اش
    نصیب تک تک ما می‌شود
    که بیداریم.

    این خواب نیست که دیوانه است
    دیوانه بیداری ست
    بخاطر لج‌بازی‌اش
    که سخت پایبند
    روند حوادث است

    در رویا زنده هست هنوز او
    که از پیش ما رفت به تازه‌گی
    و حتا سالم هست
    و جوانی‌اش را باز یافته است

    بیداری تن بی‌جان او را
    پیش چشم ما می‌گذارد
    و ذره‌ای کوتاه نمی‌آید

    رویا‌ها چنان فررارند
    که خاطره خیلی آسان
    رد‌اشان را گم می‌کند

    بیداری از فراموشی نمی‌ترسد
    سردوگرم چشیده است
    بر شانه ما می‌نشیند
    قلب ما را سنگین می‌کند
    و برایمان دام می‌چیند

    بیداری راه گریز ندارد
    زیرا درگریز هم با ماست
    و هیچ ایستگاهی نیست
    در مسیر طولانی سفرمان
    که در آنجا بایستد و منتظر بماند






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز