![]() |
![]() |
![]() |
Mar 14, 2008
![]() ۱۹۲۱-۱۹۹۱ بیشتر منتقدان ادبی در غرب کارهای واسکو پوپا را یکی از بهترین نمونههای شعر مدرن در زبان صرب میدانند. مجموعه شعرهایش به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شده است. ترکیبی هنرمندانه از شعرها و ضرب المثلهای مردمی، که سینه به سینه حفظ شده تا به ما رسیده، با زبان پرقدرت و ایجازگر سوررئال. طنز و تراژدی زندهگی، عشق، سرنوشت و مرگ با زبانی جذاب و فشرده، مشخصهی کارهای اوست. پارتیزان جنگ جهانی دوم و اسیر در اردوگاههای نازیها هم بوده. در سال ۱۹۴۹ از دانشگاه بلگراد دکترای ادبیات میگیرد. بیش از ۴۷ جلد کتاب دارد. تد هیوز میگوید:" هنگام خواندن کتابهای واسکو پوپا انگار از منظومهای به منظومه دیگر سفر میکنیم و درگیر پرشورترین اشعار مدرن میشویم". اوکتاویو پاز اضافه میکند که " شاعران واقعی از این نعمت برخوردارند که زبان آن دیگری باشند اما واسکو پوپا این ویژهگی خیلی کمیاب را دارد که میتواند آن دیگری را بشنود" . واسکو پوپا در سن ۶۸ سالگی به بیماری سرطان در بیمارستانی در بلگراد درگذشت. سه شعر زیر برگرفته از گزیدهی شعرهای واسکو پوپا است که به همین زودیها در میآید. «باغ در باغ» مترجم: مرتضی ثقفیان بیدار میشوی و به دور و بَر نگاه میکنی: همه چیز همین حالا هست، هم درخت و هم مار، سنگ و آفتاب. هیچ چیز به انتظار تو ننشسته است . هیچ چیز به تو توسل نمیجوید، هیچ چیز از تو پرسش نمیکند، همهی اینها، هستند و راهِ خود را میروند. و آنگاه، از سَرِ یک جور مخالفخوانیِعمیق، معلوم نیست از کجا، تو هم وارد میشوی به معرکهی خلق کردن از گِل، از رویا، از نفسِ خشک و خالی، از هر چه به دستت میافتد، چیزی که از توست، آفریده به راه و رسم خودت. به جهان پرتابش میکنی و نگرانی: نمیدانی آیا راه خواهد افتاد، حرف خواهد زد یا زنده خواهد ماند. اگر، اگر اینطور بشود، که بندرت میشود، آنگاه این آفریدهی تو، به شیوهی خود شروع به گشتن در جهان خواهد کرد آنگاه، دوستش خواهی داشت؟ از مجموعه شعر «پوست درخت، ۱۹۵۳» کسی در آغوشم میکشد کسی با چشمان گرگ نگاهم میکند کسی کلاه بر میدارد از سر تا بهتر ببینمش یک به یک میپرسند میدانی من کیام پیرمردهای ناشناس و زنهای سالخورده بر خود نامهایی نهادهاند از مردان و زنانی جوان که در یادهای منند من نیز از یکی میپرسم آیا گئورگی کورجای پولدار زنده است هنوز منم، میگوید با صدایی که از دنیایی دیگر است با دست گونهاش را نوازش میکنم و با چشمان ملتمس میپرسم بگو، آیا من زندهام هنوز. پدر بزرگِ من میلوش پوپای لال میگویند در تمام زندگیش کمتر حرف زد از آنها که لال زاده میشوند در عوض میتوانست با کمر زیر نرهگاوی سبز برود و آهسته از زمین بلندش کند نرهگاو هر چهار پایش را در هوا فرو میکرد و با شاخ بر آسمان میکوفت مردم حلقه میزدند کلاهپوستهایشان را به هوا میانداختند و بر عکس صلیب میکشیدند در خواب از پدر بزرگم پرسیدم بگو کجا میتوانم پیدا کنم خدای قدیمی چارپاهامان را پدر بزرگ روبروی من لال ایستاده است با شاخهای شکسته بر سر. از مجموعه شعر «گوشت ِخام، ۱۹۷۵» |
![]() |
|