![]() |
![]() |
![]() |
Feb 27, 2009
![]() مترجم طاهر جام برسنگ این نخستین مصاحبهی چاپ شدهی بوکوفسکی است. زمانی که این مصاحبه صورت گرفت، بوک تنها برای عدهای معدود که کارهایش را در چند مجلهی ادبی خوانده بودند، شناخته شده بود. اولین کار او در سال ۱۹۴۴ منتشر شد، و طی ۵ سال پس از این تاریخ، هر از گاهی کاری از او در مجلهای چاپ میشد. اما پس از آن ۷ سال چیزی ننوشت و یا این که بسیار کم مینوشت. از سال ۱۹۵۶ پشت ماشین تحریر نشست تا «کمی» کار نوشتن خود را سازمان دهد و این «کمی» تا حدود ۴۰ سال طول کشید. اما این مصاحبه در زمانی انجام شد که بوکوفسکی هنوز ۷ سال را به عنوان کارگر پستخانه در پیش رو داشت تا این که از این کار رها شود و برای نوشتن و زندگی کردن فرصت بدست آورد. مصاحبه از آرنولد ال. کای، خبرنگار لوسآنجلس مجلهی تایمز ادبی شیکاگو تاریخ چاپ: مارس ۱۹۶۳ پیداکردن چارلز بوکوفسکی برای مصاحبهگر حکم جستجوی آدم برفی در هیمالیا را دارد. پیدا کردنش مشکل است و وقتی پیدایش کنی تازه دردسر آغاز میشود. کسی گفته است که شخصی بنام چارلز بوکوفسکی وجود ندارد. سالها یک شایعهی قوی وجود داشت که شعرهای پرشوری که امضاء او را دارد، در واقع توسط یک بانوی مسن بدهیبت با موهای بلند زیر بغل نوشته میشود. اما چارلز بوکوفسکی اینجاست؛ در یک آپارتمان تک اتاقه در قلب هالیوود. آپارتمانی واقع در میان ادارهی مساعدت همگانی، دفتر امنیت عصر قدیم و بنیاد بیمارستان قیصر. بوکوفسکی بیچاره مثل یک شیرهای بازنشسته انگار به همانجا تعلق دارد. وقتی در را باز کرد، چشمهای غمگین، صدای خسته و لباس بلند ابریشمیاش به من گفتند که او بیش از هر چیز دیگر انسانی خسته است. نشستیم به بحث و نوشیدن آبجو و ویسکی و چارلز سرانجام مثل یک باکرهی تسلیم شده، اولین مصاحبهی خود را برگزار کرد. اگر سرت را به حد کافی از پنجرهی آپارتمانش بیرون کنی، چراغ ساختمان آلدوس هاکسلی را بر بالای تپه میبینی، جایی که زندگی موفقیتآمیز جریان دارد. کای: اذیت نمیشی از این که ساختمان هاکسلی روبروته؟ بوکوفسکی: سوال خوبیه. (به سمت شکاف تختش شیرجه میزنه و دو تا از عکساشو درمیآره.) کای: کی اینا را گرفته؟ بوکوفسکی: دوست دخترم. پارسال مُرد. سوال چی بود؟ کای: از این که ساختمان هاکسلی روبروته اذیت نمیشی؟ بوکوفسکی: تا به حال به هاکسلی فکر نکرده بودم، اما الان که میپرسی باید بگم، نه، اذیت نمیکنه کای: از چه وقت شروع به نوشتن کردی؟ بوکوفسکی: وقتی ۳۵ ساله بودم. اگر حساب کنیم که شاعران به طور متوسط از ۱۶ سالگی شروع میکنند، من الان ۲۳ ساله هستم. کای: بسیاری از منتقدین گفتهاند کارهای شما صراحتاً مربوط به زندگی خودتونه، نظر خودت چیه؟ بوکوفسکی: تقریبا همهی کارها. ۹۹ تا از صد تا، اگر صد تا کار نوشته باشم. اون یکی دیگه کاری تخیلی است. من هیچ وقت کنگو نبودم. کای: دوست دارم ارجاع بدم به یک شعر ویژه در تازهترین کتابت «همراه با شکار»، نام و محل تقریبی زندگی دختری را دارد که در شعر «انگیزهای کوچک برای شکوه» وصف کردی ؟ بوکوفسکی: نه. او یک دختر خاص نیست؛ ترکیبی است خیالی، زیبا، با ساقهای صاف، که کاملا هم جنده نیست، آفریده شبی که نیمه مست بودم. او در واقعیت وجود دارد اما نه در وجود یک نفر. کای: گرایشی وجود داره که تو را در بین پیشکسوتای شعر حاشیهی شهرها دستهبندی میکند. به نظرت این طبقهبندی درسته؟ بوکوفسکی: من جز یک شاعر مرده یعنی جفرز (روبینسون جفرز) کسی را به عنوان شاعر حاشیه نمیشناسم. بقیه میخواهند به هم نان قرض بدهند. به نظرم، خودم آخرین شاعر حاشیه هستم. کای: چرا مردم را دوست نداری؟ بوکوفسکی: کی دوست داره؟ یک نفر را به من نشان بده که مردمو دوست داشته باشه تا منم بهت نشون بدم چرا دوست ندارم. همین. من باید برم یک آبجو بیارم. (دولا دولا به آشپزخانه ی نقلیاش میرود و من سوال بعدیم را داد میزنم.) کای: یک سوال مزخرف، بزرگترین شاعر معاصر کیه؟ بوکوفسکی: این سوال مزخرف نیست. مشکله. خوب ما ازرا پاند را داریم و تی. اس(الیوت) را. ولی هر دوی اینها دست از نوشتن شستهاند. از شاعرهایی که هنوز مینویسند می تونم بگم... لاریآیگنز کای: واقعا؟ بوکوفسکی: بله. کسی را نمیشناسم که تا به حال از او اسم برده باشد. تنها اسمیه که به نظرم میرسه. کای: نظرت دربارهی شاعرای همجنسگرا چیه؟ بوکوفسکی: همجنسگراها احساساتیاند و شعرهای بد هم احساساتی و گینسبرگ با قوت دادن به شعر همجنسگراها برگ را چرخانده به طرف شعرهای تقریبا مردانه؛ اما در دراز مدت همجنسگراها، همجنس گرا خواهند ماند و شاعرا، شاعر. کای: بهتره بریم رو مسایل جدیتر، فکر می کنی میکی موس چه تاثیری بر تخیلات آمریکائی داشته؟ بوکوفسکی: سخته. خیلی سخته. میتونم بگم که تاثیر میکی موس بر جماعت آمریکائی از تاثیر شکسپیر، میلتون، دانته، رابلیس، شستاکویچ، لنین و یا وان گوک بیشتر بوده. این موضوع دربارهی مخاطب آمریکائی گویاست. دیسنیلاند یادآور کانون جذبهی جنوب کالیفرنیاست، اما قبرستان یادآور زندگی واقعی ما. کای: نویسندهی لوسآنجلسی بودن، چه حسی دارد؟ بوکوفسکی: تا اونجا که یه چاردیواری، ماشین تحریری، کاغذ و آبجو داشته باشی، فرقی نداره کجا باشی و بنویسی. حتی در دهانهی آتشفشان هم میتوان نوشت. فکر میکنی بتونم بیست تا شاعر گیر بیارم که سر چند دلاری باهشون شرط ببندم که بتونم خودمو از زندان نجات بدم؟ کای: چند بار بازداشت شدی؟ بوکوفسکی: از کجا میدونی بازداشت شدم؟ زیاد بازداشت نشدم، ۱۴ یا ۱۵ بار شاید. اون زمان پرجرئتتر بودم اما هر بار که من را بازداشت میکردند جرئتم کمتر میشد. دلیلش را نمیدانم. کای: الان که همه میخواهند کارای بوکوفسکی را منتشر کنند، دربارهی آینده چه فکر میکنی؟ بوکوفسکی: تا به حال عادت داشتم مست در کوچهها بخوابم و احتمالا میخوام همین کارو ادامه بدم. بوکوفسکی کیه؟ دربارهی بوکوفسکی مطالبی خوندم که هیچ شباهتی به من نداره. میفهمی؟ کای: الکل چه تاثیری بر کارات داره؟ بوکوفسکی: هوم... فکر نمیکنم در هوشیاری کامل میتونستم حتی یک شعر هم بنویسم. اما زیر ضربهی خماریهای شدید، زمانی که نمیدونستم یک مشروب حالمو بهتر میکنه یا یه تیغ، چند تا شعر خوب یا بد نوشتهام. کای: به نظر میاد امروز یه کم سر حال نیستی بوکوفسکی: بله. عصر یکشنبه است. یه کارت ۸ تایی بد داشتم. تا آخر هفتمی ۱۰۳ تا جلو بودم. ۵۰ تا مونده بود تا هشتمی را برنده بشم. وسط راه یکی از اون اسبها که باید سالها پیش کنسروش میکردند برای خوراک سگ و گربه زد جلو. شرط بندی روش ۶۰ به ۱ بود. به هر حال، روز بدون پیامبر و بیفایدهای بود که منجر شد به یک شب عرقخوری. بعد این مصاحبهگر بیدارم کرد. واقعا بعد از رفتنت باید حسابی بخورم. اینو جدی میگم. کای: آقای بوکوفسکی، فکر میکنید همهمون بزودی درهم میشکنیم؟ بوکوفسکی: بله همینطور فکر میکنم. یک حساب سادهی ریاضی است. ابتدا دارای پتانسیل هستی و بعد از آن درگیر افکار انسانی میشی. احتمالا در این وسط، جایی یک ابله یا دیوانه قدرت را در دست دارد که به آسانی ما را بطور کامل به جهنم میفرستد. همین. کای: و دربارهی نقش شاعران در این جهان آشفته چه نظری دارید؟ بوکوفسکی: فورمول بندی این سوال را دوست ندارم. نقش شاعران تقریبا هیچ است... بطور ملالآوری هیچ. و اگه یکی هم مثل ازرا (پاند) آستین بالا بزنه کون کوچلوشو با سیلی سرخ میکنند. طبق یک قاعده، شاعر انسان نیمهایه. بچه صفت. فرد غیرواقعی و سرشتش طوری نیست که آدمهای واقعی را در جرئت و جسارت رهبری کنه. میدونم با این حرفا مخالفی اما باید حرف خودم را بزنم. وقتی سوالی میکنی باید منتظر جوابهای خلاف نظرت باشی. کای: واقعا این طوری فکر میکنی؟ بوکوفسکی: راستش نمیدونم. کای: منظورم بیشتر در یک معیار جهانی بود. پاسخی داری؟ بوکوفسکی: نه. البته که نه. بیشتر در یک معیار جهانی فقط یک چیز داریم. اگه شانس داشته باشیم یک سنگ قبر و اگه بد شانس باشیم یک علفزار. کای: خوب باید دسته جمعی کشتی را ترک کنیم یا امیدوار باشیم؟ بوکوفسکی: چرا اصلا این کلیشهها؟ بسیار خوب، میگم نه. کشتی را ترک نکنیم. به همین مزخرفی که میگم. با نیرو و روح و آتش و جسارت و به وسیلهی قمار چند نفر از چند راه مختلف راهی برای نجات لاشهی بشریت از غرق شدن پیدا کنیم. هیچ نوری تا خاموش نشده باشه خاموش نشده. بذار مردانه بجنگیم، بدون خیانت. بدون هیج اضافهای. ◄هشت شعر از بوکوفسکی، مترجم طاهر جام برسنگ- باغ شعر ◄ شش داستان از بوکوفسکی، مترجم طاهر جام برسنگ- اینجا |
![]() |
|