![]() |
![]() |
![]() |
Feb 21, 2005
بیآن که ديده بيند، احساس میتوان کرد در طرح پيچپيچ ِ مخالفسرایِ باد يأس موقرانه ی برگی که برخاک مینشيند. بر شيشههای پنجره ره بر نگاه نيست تا با درون درآيی و در خويش بنگری. با آفتاب و آتش گرمی و نور نيست، تا هيمهخاک ِسرد بکاوی اين فصل ديگریست که سرمایش درک صريح زيبايی را يادش بهخير پاييز توفان ِ رنگ و رنگ در ديده میکند! هم برقرار منقل اَرزير ِآفتاب خاموش نيست کوره خاموش خود منم! مطلب از اين قرار است: چيزی فسرده است و نمیسوزد در سينه در تنم! « احمد شاملو » |
![]() |
|