![]() |
![]() |
![]() |
Feb 21, 2006
![]() سه شعر- ضیاء موحد به تصویری از ازرا پاوند خاموش آنجا نشسته است زیر نسیم آرام با پوستی چون دریای مرده خاموش آنجا نشسته است، و کاسهی شکستهی زانویش بر دو پیچک خشک تکیه کرده است خاموش آنجا نشسته است و شهر، دیوارهای پرپیچک، دریای پر تپش را از چارچوب متروکش مینگرد مینگرد و لبخند میزند. عیناً مانند گربه، که قوز میکند در گوشهیی، و چشم در چشم این وآن میدوزد، چرتی خمیازهای کش و قوسی، آنگاه آرام میخرامد تا حیات خلوت، آنجا که سالهاست دیوانهی غریبی را زنجیر کرده اند، و خیره میشود در چاه آب بر پلههای خالی پاییز یک لایه گرد تازه میافشاند، و پشت در سکوها ساکت نگاه برهم میدوزند عیناً مانند گربه. حقیقت این است که سالهاست در آستانهی در ایستاده است درخت توت حیاط خلوت را شیرین کرده است و آفتاب درختی است ریشه آبی پر از برگهای بی سایه زمان دو بار گذر کرد به آستانهی در آمد از آستانهی در رفت. حقیقت این است که ناشناس تر از توتها که میافتند کنار بستر من زیر کاجهای کهن آرمیده است. برگرفته از « غرابهای سفید» |
![]() |
|