![]() |
![]() |
![]() |
Aug 5, 2005
I دیوار ناامیدی ... میآیند و میروند کبوترها بدون چهره * در بالکن ایستادهام - در قفسی از نیزههای خورشید مثل رنگین کمان II گوزنی در آفتاب سوزان میدوزند و سفت میدوزند مگسها این سایه را به زمین III کاجهای کسل بر همان مرداب غمانگیز همیشه و همیشه * قفسی از تاریکی به سایه عظیمی برخوردم در یک جفت چشم * خیمه میزند مرگ بر من،مشکلی در شطرنج و راه حلی دارد VI در قفسهای در کتابخانهی دیوانهها نامهها دستنخورده مانده VII جنگلی حیرت زا آنجا بی پول زندگی میکند خدا نورانیاند دیوارها * سایههای خزنده در جنگل گم شدهایم میان قبیله قارچها * زاغچهای سفید و سیاه زیگزاگ میدود لجباز از میان دشت VII - برمیخیزد چمن چهرهاش سنگ نبشته خیزش خاطره IX زمانش که رسید آرام میگیرد این کور باد بر نماها * - من آنجا بودهام و بر دیواری از کاشی سفید جمع میشوند مگسها * همین جا خورشید سوزاند... دکلی را با بادبان سیاه از زمانهای بسیار قدیم * مرگ خم میشود و مینویسد بر بستردریا کلیسا نفس میکشد طلا * ترک برداشت سقف و مردهها دیدند مرا این چهره را * جر جر باران را بشنو رازی پچ پچه میکنم تا به درونش برسم * باد خدا موافق تیری که بی صدا میآید رویایی دور و دراز * سکوت خاکستری غول آبی از برابرمان میگذرد نسیم سرد دریا * بادی عظیم و آرام از کتابخانه دریا میتوانم آرامش یابم اینجا * پرندههای انسانی درخت سیب شکوفه داد این معمای بزرگ |
![]() |
|