![]() |
![]() |
![]() |
Feb 15, 2007
۴ شعر از ۴ شاعر خسته از همه که حرف میزنند حرف، بی آنکه سخن بگویند به جزیرهای برف پوش رانده شدم این وحشی حرف ندارد برگهای سپید درهمه سو گسترده به پنجهِ آهوئی بر برف برمی خورم سخن میگوید بی حرف * زاده شدیم با دلتنگی بینهایت از پنجرهی شتابانِ قطار شبانه نقشی از دستخطِ فضا میبینی نمیتوان تشخیص داد جایی در این بافته مارپیچ از جوهر جرقهی آتش شرحیست بر زندگی ما * پیکری سنگی پوشیده در شاخ و برگهای غمگین همیشه پرندهای را پنهان میکند در آوازش سایه میافکند قصد آنجا میکند که خانهی اوست آن جا که باد گهوارهی باد است در برگ گفت وگویی کیهانی. یان اُسترگرن * و در اين فضا عبور میکنم معبر يادهاست و معبر فراموشی حافظهی ممتد روزانه و عادتها و همچنان حافظ هرچه که از دست رفته و بازنمی گردد و در اين فضا ديگران هستند پلهای ارتباط و پلهای ويرانی سوءتفاهمی بیوقفه که فضا را گاهی تنگ میکند و نفس را میبُرد چند صحنه، محمود داوودی |
![]() |
|