![]() |
![]() |
![]() |
Jan 23, 2005
«... آنچه اتفاق میافتد برای آن مرد ديگر، برای بورخس، اتفاق میافتد. من در خيابانهای بوئنوس آيرس قدم میزنم ، گاه به گاه ـ شايد از سر عادت ـ میايستم تا به طاق نمای يک سردر قديمی یا به دری آهنی نگاه کنم. از ميان نامهها از احوال بورخس با خبر می شوم و نامش را در فهرستی از نام های کميته ی استادان دانشگاه یا در تذکره ای از احوال شاعران می بينم. علاقه ای خاص به ساعتهای شنی، نقشههای جغرافيا، نسخ چاپی قرن هيجدهم، ريشه ی لغات، بوی قهوه ونثراستيونسن دارم. آن مرد ديگر در اين علائق سهيم است، اما به شيوه ای متظاهرانه آن ها را تبدیل به اطواری تماشاخانه ای می کند. اگر بگويم که با هم اختلاف داريم راه اغراق پوييده ام. زندگی می کنم و می گذارم زندگی کند تا بورخس بتواند اشعار و افسانه هايش را به هم ببافد... به تدريج همه چيز را به او تسليم کرده ام، هر چند شواهدی از عادت پيگير او در مبالغه ومغالطه دارم ... سال ها پيش، کوشيدم که خويش را از او برهانم و از اساطير محلات پست شهر به بازی با زمان و ابديت رو آورم اما آن بازی ها اکنون بخشی از وجود بورخس اند و من بايد به چيزهای ديگری رو کنم. و بدين ترتيب زندگی من سراسر فرار است، و همه چيز را از دست می دهم، همه چيز را به فراموشی يا به آن من ديگر می بازم. نمی دانم اکنون کدام يک از ما اين صفحه را می نويسد. » هزارتو های بورخس ، احمد ميرعلايی |
![]() |
|