![]() |
![]() |
![]() |
Mar 20, 2005
![]() با اسفند چشم باز کرد اما چشم که باز کردیم نبود غیب شده بود و ما حیران به هم نگاه می کردیم . قراربود ایام عید زنگی بزنم و قراری بگذاریم ، از حسین شنیدم حالش خوب نیست . چند روز بعد در خانه شان هستیم . به شدت لاغر شده است. با تعجب می گویم چقدرلاغر شده اید و می ترسم. موقع رفتن می گوید شعرهایت را کامل خوانده ام و حرف هایم را کنارشان نوشته ام. سروقت می نشینم گپ می زنیم . می گویم حالتان که بهتر شد. می گوید آقربانت...فکر می کنم چقدر این مرد پذیرا و مهربان است و یاد حرف آدم هایی می افتم که او را از نزدیک نمی شناسند و یاد حرف ضیاء موحد :« گلشیری همیشه تصویری که از خودش می داد عکس تصویر واقعی اش بود. » در غیبت کاتب - عادل بیابانگرد جوان |
![]() |
|