باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Oct 2, 2004

دوشعراز توماس ترانسترومر شاعر معاصر سوئد


    ناخدای از یادرفته


    سایه‌های بسیاری داریم .
    شبی در ماه دسامبر در راه خانه بودم
    آنگاه که Y پس ازچهل سال
    از گورش برخاست وهمراهم شد

    در ابتدا فقط یک نام بود، سراسرخالی
    اما فکرش شنا کرد
    سریع تراز زمان جاری شد
    و به من رسید

    چشم‌هایش را درچشم‌هایم نهادم
    ودریای جنگ را دیدم
    آخرین کشتی که او ناخدایش بود
    زیرما سربرکشید

    کاروان دریایی آتلانتیک در پس وپیش ما می رفت-
    آنان که قراربود زنده بمانند
    و آنان که ُمهرمرگ گرفته بودند
    ( پنهان از همه )

    شب های بی خوابی باهم جاعوض می کردند
    اما کسی بااو جاعوض نکرد
    زیر بارانی‌اش جلیقه‌ی نجات داشت
    هرگز به خانه نرسید

    خونریزی اش در بیمارستان ِشهرCardiff
    اشک‌های درون بود
    که قطره قطره چکید
    سرانجام تسلیم شد،
    وبه افق تبدیل شد.

    بدرود کاروان دریایی یازده گره ای! بدرود ۱۹۴۰!
    اینجا تاریخ جهان به پایان می‌رسد.
    بمب افکن‌ها در هوا معلق مانده‌اند.
    خلنگ زارها شکوفه داده‌اند.

    عکسی ازآغازقرن
    ساحلی را نشان می دهد.
    شش پسربچه با شیک‌ترین لباس‌ها ایستاده‌اند
    با قایق‌های بادبانی در آغوش شان.
    چقدر چهره هایشان جدی‌است!

    قایق هایی که زندگی و مرگ بعضی‌از آن‌ها شد.
    و نوشتن ازمردگان هم
    یک بازی است.
    و سنگین می شود
    ازآنچه که در پی خواهد آمد.

از مجموعه ی " حصارهای حقیقت " چاپ 1978


    Kyrie*


    گاهی زندگی‌ام ناگهان چشمانش‌ را در تاریکی باز می کند.
    احساسی دارم که انبوه مردم در خیابان‌ها
    در کوری وهراس بسوی معجزه‌ای کشیده می‌شوند
    در حالیکه من بیحرکت برجا مانده‌ام
    وکسی مرا نمی بیند.

    چون کودکی که گوش کنان به ضربان تند قلبش
    از وحشت به خواب رود.
    مدتی طولانی، طول می کشد
    تا صبح نورهایش را درقفل‌ها بریزد
    و در‌های تاریکی بازشوند.


* دعای کلیسایی که با آواز می خوانند.
از مجموعه ی " راز‌ها در راه " چاپ 1958

ترجمه: خلیل پاک نیا






:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز