باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Dec 25, 2005



    دکان تنباکو فروشی - فرناندو پسوآ
    ترجمه از پرتقالی: ریچارد زنیت
    فارسی: خلیل پاک نیا








    من هیچ‌ام
    هيچ وقت چيزی نخواهم شد
    نمی‌توانم بخواهم چيزی باشم
    با این‌همه، همه‌ی رویاهای جهان در من‌است.

    پنجره‌های اتاق‌ام
    اتاق ِ يکی از ميليون‌ها نفری‌است در جهان که هیچ کس چیزی از او نمی‌داند
    (و اگر هم بدانند، چه چیزی را می‌دانند؟)
    شما پنجره‌های باز به راز ِ خیابانی که مردم همیشه از آن می‌گذرند ،
    خیابانی دور از دسترس هر ذهنی،
    واقعی، عجیب واقعی، مشخص، مشخص بی آن که خود بداند
    با راز چیزهای زیر سنگ‌ها و موجودات‌اش
    با مرگی که دیوارها را نمناک و موی انسان را سفید می‌کند.
    با سرنوشتی که قطار همه چیز را در شیب جاده‌ی هیچ می‌راند

    امروز چنان درهم شکسته‌ام که گویی حقیقت را می‌دانستم
    امروز چنان هوشيارم که گويی در آستانه‌ی مرگ بوده‌ام
    گویی هیچ رابطه‌ای با اشیاء نداشته‌ام جز وداع ،
    این خانه و این طرف خیابان، واگن‌های یک قطار می‌شوند،
    با صدای سوتی که در سرم صفیر می‌کشد، می‌روند
    و با زلزله‌ی عصب‌ها و تق تق استخوان‌هایم، گویی می‌رویم


    متن کامل





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز