![]() |
![]() |
![]() |
Sep 26, 2007
دو گفتوگو ◄از یک گفتوگوی کتبی با محمد قائد در تهران: ...جنبهای از طرز فکر علی شریعتی که مطرح کردهام این است که دانش جوهای مراکشی و الجزایری و تونسی را «متن جامعه» میدید و خود فرانسویها را زینب زیادی فرض میکرد. یعنی بهعنوان آدمی اهل سبزوار، در ناف خارجه، قادر به تشخیص وزن فرهنگ اصلی و خردهفرهنگ حاشیهای نبود. حرفی از قهرمان بودن یا نبودن او هم نزدهام. نوشتهام برای بچههای شهرستانی سخنرانی میکرد که این تهران لعنتی چه جای مزخرفی است و صد رحمت به پاریس خودمان که دانشجوهای آفریقایی در آن «متن جامعه»اند و طفلکها را به گریه میانداخت... ...«محدودیتهای نقد روشنفکری» یعنی چه؟ مسافر فرنگی در ایران حیرت میکند از این همه تفلسف و نقد و نظر و تئوری و پارادایم و سالنهای پر از شنونده سخنرانیهایی که در خارجه، یک بیستم این هم مشتری ندارد. نه نقد کم است، نه کتاب صعب فکورانه، نه حمله عالمانه، نه دعوای فاضلانه و نه غور در معانی مغزفرسا. نکته پشت سؤال شما این است که پس چرا ایران مثل خارجه نمیشود. لابد نمیتواند بشود. و چرا بشود؟ شاید هم روزی بشود. کسی چه میداند... ◄سودائیان ِ عالم ِ پندار: محمد قائد ◄از یک گفتوگوی شفاهی با پل آستر در نیویورک: هنوز هم نویسندهای هست که منتظر کتاب بعدیاش باشید؟ ... یکی هم هست که تازگیها از دنیا رفت و من همه آثارش را خواندهام. چه کسی؟ کاپوشینسکی، همان که روزنامه نگار بود. هر چیزی که مینوشت میخواندم. همهی کتابهای «دن دلیللو»، نویسندهی آمریکایی را خواندهام. همهی کتابهای نویسندهی استرالیایی «پیتر کری» و همهی کتابهای «ج. م. کوتزی»، نویسندهی آفریقای جنوبی را خواندهام، همان کسی که در سال ۲۰۰۳ نوبل ادبیات برد. درخشان مینویسد، فوق العاده باهوش است و به خواندن کتابهایش فوقالعاده علاقهمندم. یک کتاب نوشته به نام «در انتظار بربرها» که محشر است و خواندنش را حسابی توصیه میکنم. واقعا شاهکار است، یکی از بهترین رمانهایی است که به عمرم خواندهام. ** و البته این چه کسی؟ همان ریشارد کاپوشینسکی( Ryszard Kapuściński) روزنامهنگار برجسته، نویسنده و شاعر است که با یک جستوجوی سادهی در گوگل، یک میلیون ودویست هزار مطلب خواندنی در بارهاش پیدا می کنیم. از جمله کتابهایش، یکی «شاه ِ شاهان» است، در بارهی روزهای پایانی سلطنت در ایران. مینویسد: بعد از انقلاب هم به ایران سفر کردم. با مردی آشنا شدم که بیست سالی در زندان کار میکرد. نقاش ساختمان بود. هر روز خونهای لک زده بر دیوارِ اتاقهای شکنجه را رنگ میکرد. هر روز صبح. تا اثری از جنایت باقی نماند. این امکانی است که تاریخ در اختیار جنایتکاران قرار میدهد،... «باغ در باغ» |
![]() |
|