![]() |
![]() |
![]() |
Feb 14, 2006
![]() اگر م. آزاد، با خودش یک بغل از نویسشهای کیوسک ِآخوندزادههای شهر - از قم تا پاریس- را برای فروغ برده باشد و در شب اول قبر، خوانش در نویسش کرده باشد، احتمال دارد که فروغ به بونوئل بگوید : حتی گور ِمن هم بستر ناامنی است. فروغ فرخ زاد، زمانی شعر « دلم برای باغچه میسوزد» را نوشت که بیش از یک دهه از شکست جنبش ملی کردن نفت میگذشت. روشنفکران، برآشفته از شکست، به درون پناه برده بودند. حیاط خانهی ما تنهاست حیاط خانهی ما تنهاست تمام روز از پشت در صدای تکه تکه شدن میآید و منفجرشدن همسایههای ما همه در خاک باغچهشان به جای گل خمپاره و مسلسل میکارند همسایههای ما همه بر روی حوضهای کاشیشان سرپوش میگذارند بی آنکه خود بخواهند انبارهای مخفی باروتند و بچههای کوچههای ما کیف مدرسهشان را از بمبهای کوچک پر کردهاند حیاط خانهی ما گیج است. اما زندگی « خانواده» همچنان در بی خبری میگذارد و «حیاط خانهی ما» در آستانهی انفجار، به حال خود رها شدهاست. کسی به فکر گلها نیست کسی به فکر ماهیها نیست کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کردهاست. گویی تنها شاعر است که زوال و تباهی را با همهی وجودش احساس میکند: و از میان پنجرههای پریده رنگ خانهی ماهیها شبها صدای سرفه میآید پدر که نظامی بازنشستهای است فکر میکند که: « از من گذشته است از من گذشته است من بار خود را بردم و کار خود را کردم» و در اتاقاش، از صبح تا غروب یا شاهنامه میخواند یا ناسخ التواریخ برای او دیگر هیچ چیز اهمیت ندارد: وقتی که من بمیرم چه فرق میکند که باغچه باشد یا باغچه نباشد برای من حقوق تقاعد کافی است این در واقع طرز فکر جامعهای است که از دخالت در سیاست محروم و از تغییر سرنوشت مایوس شده است. قضا قدری بار آمده و زندگی را « باری به هر جهت» میگذارند و سعی میکند گلیم خویش را از موج بدر برد. تصویر فروغ از مادر ، تصویری واقعی است و اثرگذار: مادر تمام زندگیاش سجادهای است گسترده در آستان وحشت دوزخ مادر همیشه در ته هر چیزی دنبال جای پای معصیتی میگردد و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه آلوده کردهاست مادر تمام روز دعا میخواند مادر گناهکار طبیعی است و فوت میکند به تمام گلها و فوت میکند به تمام ماهیها و فوت میکند به خودش مادر در انتظار ظهور است و بخششی که نازل خواهد شد برادر، « روشنفکر» ی خنثی است که نه گذشته سیاسی روشنی دارد و نه نگرشی به آینده. برادرم به فلسفه معتاد است برادرم شفای باغچه را در انهدام باغچه میداند او مست میکند و مشت میزند به در و دیوار و سعی میکند که بگوید بسیار دردمند و خسته و مأیوس است او ناامیدیش را هم مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش همراه خود به کوچه و بازار میبرد روشنفکر سالهای شکست، که مثل کرم میلولد و همهی ارزشهای اخلاقی شریف را دست میاندازد. آدمی است سطحی و بی درد.هُرهُری مذهب است و فلسفهاش ملغمهای است از ایسمهای مُد روز، بی هیچ شناخت و تجربهای. و خواهرم که دوست گلها بود: او خانهاش در آن سوی شهر است او در میان خانهی مصنوعیاش با ماهیان قرمز مصنوعیاش و در پناه عشق مصنوعیاش و زیر شاخههای درختان سیب مصنوعیاش آوازهای مصنوعی میخواند و بچههای طبیعی میزاید او هر وقت به دیدن ما میآید و گوشههای دامناش از فقر باغچه آلوده میشود حمام اُدکلن میگیرد. « دلم برای باغچه میسوزد» طنز اجتماعی گویایی دارد. طنزی تلخ که با حس همدری شاعر آمیخته است. این شعر را با « مرز پر گهر» مقایسه کنید که فکاههای است تند و تیز، پرخاش گرانه و شعار مانند. کلی گویی است و اثرش سطحی و گذرا. اما طنز شعر « دلم برای باغچه میسوزد» از درون شعر میجوشد تصویر فروغ از جامعهی بیمار، منحط و در حال انفجار، از ناخودآگاه شاعرانهی او بر میخیزد. با دلهره و تشویش میپرسد، نکند این انفجار همه چیز را ویران کند. من از زمانی که قلب خود را گم کردهاست میترسم من از تصور بیهودگی این همه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم من مثل دانش آموزی که درس هندسهاش را دیوانه وار دوست میدارد، تنها هستم با آرزوی بخشش از روح بزرگوار م. آزاد که مقالهاش در اینجا کوتاه شده است . حالا او در آنجا تا ابد فرصت دارد هر چه میخواهد با فروغ بگوید. این حرف هم گفتن ندارد که در این یاداشت، م. آزاد بیشتر به چیز دیگری در شعر فروغ اشاره میکند و کاری به زبان شعر او ندارد. برگرفته از: «زندگی و شعر فروغ فرخ زاد»، محمود مشرف آزاد تهرانی، نشر ثالث، تابستان ۱۳۷۶.** عکس از: سایت فروغ |
![]() |
|