![]() |
![]() |
![]() |
Dec 21, 2008
![]() معمولا وقتی از ادبیات آمریکای لاتین حرف میزنیم نامهایی چون گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس، وارگاس یوسا، را به یاد میآوریم. نویسندگان بزرگ دورهی شکوفایی ادبی این قاره. روبرتو بلانیو شاعر، داستان و رمان نویس شیلیایی از نسل بعدی نویسندگان این قاره است. نسلی که رئالیسم جادویی را پشت سر گذاشتهاند. منتقدان ادبی آثار بلانیو را در ردیف رئالیسم زندگی واقعی میدانند. زندگی واقعی آدمها که جادویش اگر بیشتر نباشد کمتر هم نیست. وقتی مالارمه میگوید شعر را با کلمات می سازیم نه ایدهها، بلانیو میگوید ادبیات را نه این میسازد و نه آن. زندگی واقعی ما، تجربهها، خاطرات، احساسات، خواهشهای ما، راههای دستیابی یا فرار از آنهاست که ادبیات میآفریند. او مینویسد بهترین درسی که در ادبیات از وارگاس یوسا یاد گرفتم این بود: "هنوز سپیده نزده از خواب برمیخاست لباس ورزشی میپوشید و میرفت میدوید" بلانیو که کورتاسار و بورخس را استادان خود میداند در آوریل ۱۹۵۳ در سانتیاگو به دنیا آمد. سالهای زیادی در مکزیکو، السالوادور، فرانسه و اسپانیا زندگی کرد و در ۱۵ جولای ۲۰۰۳ در سن پنجاه سالگی در بارسلونا درگذشت. سال گذشته رمان ۷۰۰ صفحهای او به نام"کارآگاهان وحشی" به سوئدی منتشر شد. «باغ در باغ» ![]() روبرتو بولانیو ترجمه:علی لالهجینی سینههای درشت، پاهای لاغر و چشمانی آبی داشت. دوست دارم او را اینطوری به یاد بیاورم. نمیدانم چرا دیوانهوار عاشقش شدم، ولی شدم. اوایل، همان روزهای اول، همان ساعات اول، اوضاع بر وفق مراد بود؛ بعد کلارا برگشت به شهری که زندگی میکرد، شهری در جنوبِ اسپانیا ( برای تعطیلات به بارسلون آمده بود)، و همه چیز شروع کرد به درهم ریختن. یک شب خوابِ فرشتهای را دیدم: وارد باری بزرگ و خالی شدم و او را دیدم نشسته در گوشهای با آرنجها روی میز و فنجانی شیر قهوه در مقابلش. به من نگاه کرد و گفت: او عشق زندگی توست. نگاه نافذ و آتشِ چشمانش مرا به آن سوی اتاق پرتاب کرد. فریاد زدم، گارسن، گارسن، بعد چشمهایم را باز کردم و از آن خواب لعنتی نجات یافتم. شبهای بعد خوابِ هیچکس را ندیدم ولی با چشمهای خیس از اشک برخاستم. در این مدت، کلارا و من با هم نامهنگاری داشتیم. نامههای او کوتاه بود. سلام، چطوری، هوا بارانیه، دوستتِ دارم و خدا حافظ. اوایل، آن نامهها مرا میترساند. فکر کردم این رابطه تمام شده است. با وجود این، بعد که با دقت بیشتر نامهها را بررسی کردم، به این نتیجه رسیدم که نامههای کوتاه او به خاطر پرهیز از اشتباههای دستوری است. کلارا مغرور بود. نمیتوانست خوب بنویسد و نمیخواست این نقص را آشکار کند، حتی اگر این بیاعتنایی ظاهری باعث رنجش من میشد. متن کامل در «باغ داستان» |
![]() |
|