![]() |
![]() |
![]() |
Aug 9, 2008
![]() ترجمه: طاهر جام بر سنگ گفت: هر جا میری همیشه یه دفترچهی یادداشت همراه داشته باش و مشروب زیاد نخور. مشروب حساسیتو کم میکنه به شعرخونیها برو و تو وقتهای استراحت حواست جمع باشه. وقتی خودت شعر میخونی همیشه احتیاط کن، حاضران باهوشتر از اون چیزین که تو شاید فکر کنی. وقتی چیزی مینویسی سریع این ور و اون ور نفرست بذار یکی دو هفته تو کشو بمونه بعد درش بیار و نگاش کن روش کار کن پاک کن کار کن پاک کن کار کن و پاک کن و پاک کن و کار کن. پیچ و مهرهی جملهها را طوری چفت کن که ستونها، پلی یک مایلی را. و همیشه یه دفترچهی یادداشت کنار تخت داشته باش افکار همیشه شب میان سراغت افکاری که اگه یادداشتشون نکنی بیفایده هدر میرن و مشروب نخور! هر ابلهی میتونه مشروب بخوره. ما هر ابلهی نیستیم مردان برگزیدهی ادبیاتیم . این بابا هم مثل همهی اونایی بود که اصلا نمیتونن بنویسن: مث همهی اونا تا دلت بخاد میتونست زر بزنه. سه زن شاید هم بیشتر ماه جولای به سراغم میآیند میخواهند گرمای خونم را بمکند به اندازهی کافی حولهی تمیز دارم؟ به آنها گفتم حالم خوب نیست (انتظار نداشتم همهی این مادران با پستانهای برجسته به دیدنم بیایند) میدانید که در نوشتن نامههای مستانه و مغازلههای تلفنی و دویدن در پی عشق - زمانی که فرضا کسی را نداشته باشم - ید طولايی دارم. باید بیرون بروم برای خرید حولهی بیشتر، ملافه مُسکّن لیف جارو دسته جارو خنجر چاقو بمب گلهای وازلینی اشتیاق و مجموعه آثار مارکی دو ساد. اول کار بودیم که نره سگ بزرگ سیاه و پشمآلو لهله زن و لرزان با لب و لوچه و آلتی آبچکان به ما پیوست مست و مرتعش از بوی شهوت رنگ باخته، با زوزهای خفه پرتمنا و سودائی با پرههای دماغش و بوی بدی میداد مثل بوی فرش دم در مسافرخانههای هالیوود و وقتی لحظهای از کردن ماندم تا سگ را از تخت برانم زن گفت: "اوه نه! تیمی رو اذیت نکن” و تیمی با شتابی عصبی میچرخید سوراخ کون خود را بو میکرد و کیر سرخ بلند و نازکش را میلیسید من برگشتم سر کردن و به اوج نزدیک شدم که باز تیمی پیداش شد داشتیم بغل در بغل میکردیم و در آن وضعیت میتوانستم یکی دو مشت به پوزهاش حواله کنم، اما مانع موس موس، و سرازیر شدن آب دهنش به این ترتیب کارمان به پایان رسید کار هر سهمان... زن کار خوبی داشت در همان نزدیکی در بلوار سانست. کاری بهتر از چیزی که ظاهرش نشان میداد و صبحها که میخواست خانه را ترک کند از کشوی بالای پاتختی سیاه نصفه قرصی بیرون میآورد به من گفت از در پشتی دک شم نمیخواست مادرش که در آپارتمان روبرو زندگی میکرد ببیندم. رفتم بالا و به سگ نگاه کردم چشمهایش به من دوخته شده بود بیتعارف هیچ رازی بین ما نبود من میدانستم و او می دانست که هر دومان معشوق زنیم و با نگاه کردن به سگ فهمیدم که او بیشتر به زن نیازمند است تا من در آن بامداد در آفتاب تابان راندم اتومبیلم را گیج بودم ترسخورده و منگ در عین حال بعد از آن روز سه چهار بار تلفن کرد و الان دیگر قصه تمام شده، وقتی آن روز به چشمهای سگ نگاه کردم فهمیدم که عاشق زن است و تنها چیزی که من از زن میخواستم شاید اگر سگ نبود و مرد بود نمیتوانستم بکنم - نمیشد به تسلیم در آورم زن را. اما از آن روز هیچ وقت، چشمهای هیچ مردی را ندیدم که به زیبایی چشمهای سگ باشد. زن گفت، میدونم چکار میکنی. میشینی شرابتو میآری و سیگارتو رادیو را روشن میکنی آروم دود میکنی دماغتو میمالی صورتتو میمالی گلوتو میمالی و بعد شروع میکنی: تیک تیک تیک، تیک تیک و تیک تیک تیک، تیک تیک و همینطور مینویسی و بعد باز آروم دود میکنی باز شراب میخوری دماغتو میمالی گوشتو میمالی و بعد: تیک تیک تیک، تیک تیک و تیک تیک تیک، تیک تیک... راست میگفت این یکی را که اینطوری نوشتم. ◄چهار شعر دیگر از بوکوفسکی From: Play The Piano Drunk Like A Percussion Instrument Until The Fingers Begin To Bleed A Bit (1979), Charles Bukowski |
![]() |
|