باغ در باغ
باغ در باغ

Editor Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Nov 17, 2005


    سنگر و قمقمه‌های خالی
    بهرام صادقی


    ۱
    شناسنامه‌ی اول :

    آقاي « كمبوجيه » دارای نام خانوادگی… فرزند … در تاريخ هيجدهم ماه دی سال ۱۲۹۰ شمسی در شهر … متولد شده‌ است . ( در جاهائی كه نام خانواده و پدر و مسقط الرأس ايشان را نوشته اند متأسفانه ساليان بعد ، به عمد يا به سهو ، مهر اداره‌ی قند و شكر را نيز كوبيده اند يا به عنوان ديگر جلو هر كدام از آنها می‌توان نوشت لايقرء است . ) در صفحات مربوط به ازدواج و فوت چيزی نوشته نشده است … آقای كمبوجيه ساكن تهران است .

    ۲
    يك روز از زندگی آقای كمبوجيه :

    باز هم مثل هميشه … اما نه، ممكن است پيش خودتان بگوئيد : « چرا باز هم مثل هميشه ؟ چرا باز هم مثل هميشه می‌خواهند با گفتن چند چيز کلی جزئيات گفتنی را ناگفته بگذارند ؟ » برای اينكه چنين نگوئيد من هم سعی خواهم‌كرد كه بيدار‌شدن آقای كمبوجيه را درست و حسابی برايتان شرح بدهم . حالا شما هم درست و حسابی گوش كنيد :
    در يك صبح فرح انگيز بهاری كه گنجشك‌ها با گنجشك‌ها عشقبازی می‌كردند و ماهی‌ها با ماهی‌ها قول و قرار می‌گذاشتند و پسرها خواب دخترها را می‌ديدند و دخترها خواب پسرها را، آقای كمبوجيه در تختخواب سفری پر سر و صدايش غلتی زد، و از اين دنده به آن دنده شد … و چشم‌های نازنينش را باز كرد … یعنی به همين سر و سادگی بيدار شد . مدتی سقف اتاق را نگاه كرد و مدتی هم گذشت تا فهميد كه اين كار نتيجه‌ای ندارد . بعد رويش را به طرف پنجره برگرداند و آفتاب را كه شاعرانه لبخند می‌زد ديد ، اما حتی خودش هم نفهميد كه چرااز خنده‌ی آفتاب دلگير‌شده. بنابراين سرش را زير لحاف برد و گفت : « حالا كه اينطور است فكر می‌کنیم.» يكی دو دقيقه گذشت و هيچ فكری به خاطرش نرسيد. پيش خودش گفت : « چطور است در باره‌ی ستاره‌های ثابت و سيار فكر كنم ؟ » و جواب داد: « خيلی خوب است.» و بعد اين مذاكره‌ی كوتاه در مغزش روی داد :

    متن کامل





:

بایگانی

:


پرشین بلاگرز