![]() |
![]() |
![]() |
Aug 27, 2004
من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم... مهدی اخوان ثالث در سوم شهريور ۱۳۶۹ در تهران درگذشت لحظهای خاموش ماند، آنگاه بار ديگر سيب سرخی را که در کف داشت به هوا انداخت. سيب چندی گشت و باز آمد. سيب را بوييد گفت: «گپ زدن از آبياریها و از پيوندها کافيست خب، تو چه میگويی؟» آه! چه بگويم؟ هيچ. سبز و رنگين جامهای گلبافت بر تن داشت دامن سيرابش از موج طراوت مثل دريا بود از شکوفههای گيلاس و هلو طوق خوشآهنگی به گردن داشت پردهای طناز بود از مخملی گه خواب گه بيدار با حريری که به آرامی وزيدن داشت روح باغ شاد همسايه مست و شيرين میخراميد و سخن میگفت و حديث مهربانش روی با من داشت. من نهادم سر به نردهی آهن باغش که مرا از او جدا میکرد و نگاهم مثل پروانه در فضای باغ او میگشت گشتن غمگين پری در باغ افسانه او به چشم من نگاهی کرد ديد اشکم را. گفت: «ها، چه خوب آمد به يادم، گريه هم کاری است گاه اين پيوند با اشک است، يا نفرين گاه با شوق است، يا لبخند يا اسف يا کين وآنچه زينسان، ليک بايد باشد اين پيوند». بار ديگر سيب را بوييد و ساکت ماند. من نگاهم را چو مرغی مرده سوی باغ خود بردم آه! خامُشی بهتر ورنه من بايد چه میگفتم به او، بايد چه میگفتم؟ گرچه خاموشی سرآغاز فراموشی است خامُشی بهتر گاه نيز آن بايدی پيوند کو میگفت خاموشیست چه بگويم؟ هيچ. جوی خشکيده ست و از بس تشنگی ديگر بر لب جو بوتههای بارهنگ و پونه و خطمی خوابشان برده ست با تن بیخويشتن، گويی که در رؤيا میبردشان آب، شايد نيز آبشان برده است. به عزای عاجلت، ای بینجابت باغ بعد از آنکه رفته باشی جاودان برباد هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن همچو ابر حسرت خاموشبار من. ای درختان عقيم ريشهتان در خاکهای هرزگی مستور يک جوانهی ارجمند از هيچجاتان رُست نتواند ای گروهی برگ چرکينتار چرکينپود يادگار خشکسالیهای گردآلود هيچ بارانی شما را شُست نتواند. برگرفته از: از اين اوستا نويسنده : مهدی اخوان ثالث مجموعهی شعر ١٣۴۴–١٣٣۹ انتشارات مرواريد- تهران چاپ دوم : ١٣۴۹ |
![]() |
|